_هیچ فکرکردی داری اینجا چیکار میکنی؟دلم نمیخواست با کسی که پشت سرم بود رو به رو بشم برای همین با تردید برگشتم سمتش.
ولی وقتی دیدمش یکم خیالم راحتتر شد.
اون یه زن میانسال باموهای قرمزرنگ بود و من تاحالا هرگز باهاش برخورد نکرده بودم.
_متاسفــم، وقت ناهار بود برای همین میخواستم یه نگاهی به این دور و بر بندازم.
اون زن با لحنی جدی گفت:
_ تو اجازه نداری اینجا باشی.
_اوه، معذرت میخوام
نمیخواستم بیشتر از این حرفی بینمون رد و بدل بشه برای همین فورا از اتاقی که توش بودم بیرون اومدم، امیدوارم اون زن درمورد من به خانوم هلمن حرفی نزنه، البته اون اصلا اسمم هم رو نپرسید.
به سمت دفتر پرستاری راه افتادم تاحداقل چند دقیقهای رو بتونم یه گوشهای ریلکس کنم؛ به دلایلی خسته شده بودم و به کمی استراحت نیاز داشتم.
اما وقتی به بخش اصلی ساختمون رسیدم به ساعت نگاه کردم، ظهر شده بود و این یعنی باید دوباره به عنوان مراقب برم سالن غذاخوری و حواسم به بیمارهایی که دارن غذا میخورن باشه.
و وقتی یادم اومد مجرم خاص و خوش چهرهای هم بینشون هست، از ترس زیر لب غر زدم و با اکراه مسیرمو به سمت راهروی دیگه تغییر دادم.
در سالن رو هل دادم و وارد تریای بزرگ موسسه شدم، طبق معمول همه سرشون گرم کارخودشون بود و کسی به من توجهی نمیکرد.
رفتم سرجای همیشگیم.
این یه جورایی کار راحتی بود، آدمای اینجا اونقدرا هم که به نظر میاد شلوغ کاری نمیکردن، و اگر هم چنین کاری میکردن مامورای امنیتی زودتر از من دست به کار میشدن.
من فقط اگه نیاز بود باید یه راهی پیدا میکردم تا آرومشون کنم.
و با تمام وجودم امیدوارم امروز چنین اتفاقی نیوفته چون درحد مرگ خسته شدم، نمیدونم چرا ولی انگار با هر ثانیهای که میگذره، این حس خستگی بیشتر و بیشتر میشه.
به دیوار پشتم تکیه دادم و پشت چشمام کم کم داشت سنگین میشد؛ ولی هنوز کاملا پلکامو روهم نزاشته بودم که یه صدای عمیق باعث شد سریع چشامو باز کنم.
_هی
سرمو چرخوندم و متوجه جونگ کوک شدم که درست مثل من، به دیوار کنارم تکیه داده بود، سیگارشو گوشهی دهنش گذاشته بود و باعث میشد استخونهای فکش بیشتر به چشم بیاد. بستهی سیگاری که از توش سیگار برداشته بود رو توی دستش نگه داشته بود.
به سختی داشتم جلوی خودمو میگرفتم که از اونجا فرار نکنم، برخورد دفعهی قبلمون هنوز از ذهنم پاک نشده بود.
YOU ARE READING
Psychotic | Persian Translation ( jungkook~jin)
Fanfiction"دوستش داشتم،نه بخاطر اینکه اون با فرشته های وجودم میرقصید,بخاطر اینکه آوردن اسمش شیطان های درونمو آروم میکرد" - Christopher Poindexter **** original Story Written By : @weyhey_harry *** این داستان ، بازگردانی شده !! ترجمه از #بث