-part26(S2)-

257 48 16
                                    


17 September 2021
Venice

هیچ ایده ای نداشت چندبار خیابون های ونیز رو با قدم‌هاش متر کرده و چند ساعت رو با اضطراب بی‌وقفه‌اش کنار کانال‌های اب سپری کرده.
اما از یه چیز مطمئن‌ بود.
همه چیز از هم پاشیده بود.

افکارش لجوجانه برای اول شدن دست پا میزدن تا روی اعصاب ضعیف شده‌اش طناب بازی کنن. "سردرگمی" کامل ترین توصیف برای حال و روزش بود.

ایده ای نداشت که باید برگرده یا بمونه؟
باید تهیونگ رو دنبال کنه یا رهاش کنه؟
باید سراغ جیمین بره یا بیخیالش بشه؟
هیچ قطعیتی توی ذهن پسر وجود نداشت و تنها ناامیدی بود که میان افکار سردرگمش شنا میکرد.

حالا و در اون ساعت از روز، ۱۵:۳۰، جونگکوک توی اتاق یکی از مجلل ترین هتل‌های ونیز ایستاده بود و به این فکر میکرد که با زندگیش چیکار کنه.
جونگکوک هیچوقت اینده اش رو بدون تهیونگ تصور  نکرده بود. تمام برنامه ریزی‌هاش برای اینده اش بر مبنای حضور تهیونگ در کنارش چیده شده بودن.

قدم‌های لرزونش رو به سمت تخت دونفره ای که چندین ساعت قبل شاهد عشقبازیشون برداشت.
باید تهیونگ رو برمیگردوند، هرجور شده باید همه چیز رو درست میکرد. اما قبل از اون باید به سئول برمیگشت.

از اون کشور غریبه هیچ شناختی نداشت و از طرف دیگه، تهیونگ هم دیر یا زود به کره برمیگشت و اونوقت حونگکوک میتونست در ارامش دنبال دوست‌پسرش برگرده.

بدون بیشتر وقت تلف کردن مشغول جمع کردن وسیله‌هاش شد و کوچیکترین تلاشی برای فکر کردن به باقی شرایط نکرد.
ملافه‌ها هنوز بوی تهیونگ رو میداد. عطرتلخ قهوه‌اش هنوز لا به لای مولکول‌های هوا شنا میکرد و به راحتی میتونست جونگکوک رو از خود بی خود کنه.

بی توجه به چروک شدن یا هرچیز دیگه ای لباس‌هاش رو توی چمدونش چپوند و در کوتاه ترین زمانی که براش ممکن بود وسایلش رو جمع کرد.
نمیتونست باور کنه سفری که قرار بود باعث نزدیکی بیشترشون بشه اون‌ها رو از هم جدا کرده بود.

کنار در ایستاد و برای اخرین بار به اونجا خیره شد.
در شیشه‌ای تراس تا نیمه باز بود و باد پرده‌های حریر رو به رقص درمیاورد و هر از گاهی به کل کنار میرفت و جلوه ای از ونیز رو به نمایش در میاورد.

جونگکوک نگاه پر از نفرتش به شهری که از لا به لای پرده‌های حریر مشخص بود داد.
ونیز از اول هم نحس بود.
و جونگکوک این رو دیر فهمید.

نگاهش رو از سوییتشون گرفت و درحالی که چمدونش رو پشت سرش میکشید از اتاق خارج شد.


***

هیچ ایده ای نداشت چندساعت گذشته یا چند ساعت رو توی هواپیما سپری کرده.  اگرچه نتونسته بود حتی برای یک لحظه بخوابه با اینحال تمام مدت چشم‌هاش رو بسته بود و تنها یک اسم توی ذهنش تکرار میشد.

The Reason(kookv,vkook)Where stories live. Discover now