خب خب من اومدم با یه پارت خوشگل و گریه کن ولی با کمی تاخیر🥲
حرفی نمیزنم فقط بخونینش:)))))))
***********************************************
باید برم اون طرف خیابون... بی حواس به سمت خیابون حرکت میکنم... از این همه تنهایی دلم گرفته... باید برم خونه... اگه قلبت آروم نباشه... هیچ جایی تو دنیا بهت آرامش نمیده.... صدای بوق ماشینی رو میشنوم و سرمو برمیگردونم و ماشینی رو میبینم که به سرعت به طرفم میاد...
مغزم قفل میکنه و بعد فقط و فقط کشیده شدن بازوم رو احساس میکنم و ماشینی که به سرعت از کنارم رد میشهسرمو برمیگردونم میبینم همون پسره ی تو پارکه
پسر با فریاد میگه: معلومه حواست کجاست؟ داشتی خودت رو به کشتن میدادی
با لبخند تلخی میگم: چه فرقی به حال جنابعالی داره... خوده تو که داشتی چند دقیقه پیش منو تهدید به مرگ میکردی...
با بهت نگام میکنه و میگه: تو عمرم چشمهایی به این غمگینی ندیدم... با همه ی مصیبتهایی که میکشم... با اینکه خیلی روزا آرزوی مرگ میکنم ولی وقتی باهاش روبرو میشم جا میزنم اما امروز تو با چشمهای غمگینت دو بار با آغوش باز به پیشواز مرگ رفتی
با لحن غمگینی میگم: شاید دلیلش اینه که تو هنوز امیدی داری ولی من ناامیده ناامیدم... شاید تو هنوز چیزایی داری که برات با ارزشن ولی من هیچی برای از دست دادن ندارم
برای اولین بار نگاهش پر از ترحم میشه و میگه: مگه جرمت چیه؟
اشک چشمامو پر میکنه و میگم: بزرگترین جرمه دنیا میدونی چیه؟
سرشو به نشونه ی ندونستن تکون میده
من با یه لحن غمگین میگم: بیگناهی.. و من امروز محکوم به این جرممتو نگاهش ناباوری موج میزنه
-اگه به جرم بی گناهی گناهکار شناخته بشی و هیچ کاری هم نتونی کنی لحظه به لحظه نابودتر میشیپسر: حرفاتو نمیفهمم
-حق داری، اگه میفهمیدی جای تعجب داشت
آهی میکشمو به پسره میگم: ممنون که نجاتم دادی
بعد هم راهمو میکشمو میرم همونجور که میرم با خودم میگم: هیچکس تو این دنیا بد نیست... همه بد میشن... خودمون از خودمون بدترینها رو میسازیم... کسی که ادعای خوب بودن نمیکرد امروز نجاتم داد و خیلیا که لحظه به لحظه خودشون رو بهترین میدونند اگه امروز اینجا بودن فقط و فقط با پوزخند مرگم رو تماشا میکردن... کی فکرشو میکرد آدمی که منو تهدید به مرگ میکرد خودش منو از مرگ نجات بده... با صدای زنگ گوشیم به خودم میام... با دیدن اسمه هوبی هیونگ لبخندی رو لبام میشینه
-سلام
هوسوک: سلام بر دوست خل و چل خودم
-تو رفتی اون سر دنیا باز هم آدم نشدی؟
YOU ARE READING
No One Was Like You ~ yoonmin
Fanfictionتا کجا باید این تاوان دادنم ادامه داشته باشه؟ تا کی..؟ طرد شدگی اینقدر بده؟ اینقدر زجر داره؟ الان چهار ساله ازم متنفرن... پدرم، مادرم، برادرام، حتی همهی فامیل که با نگاه های پر از نفرتشون درد رو بهم میدن... فقط به جرم بی گناهیم.. بی گناهی که توی د...