𝑷𝒂𝒓𝒕 11

45 12 2
                                    

+ هاا...

یکی از ابروهاش رو بالا انداخت و دست به سینه بهش نگاه کرد.

+ یعنی انقد مهمه؟

سرشو محکم به تایید تکون داد و منتظر جواب از سمت جونگین شد.

+ فقط یکی از آشناهامه... لازم نیست نگران باشی.

_ ولی چانگ شیک میگفت شما خیلی صمیمی بودین!

+ صمیمی؟!

ابروهاش تو هم رفتن و نگاهش رو گرفت.

+ دعوامون شد. با هم خوب نيستيم.

برای اینکه بحث بیشتر از این ادامه پیدا نکنه دوباره نگاهش رو به چانیول داد.

+ داری بیخودی از کاه کوه میسازی.

_ ولی...

لبهاش آویزن شدن.

_ هق... شنیدم خوشتیپه!! توام از آدمای خوشتیپ خوشت میاد!

چشماش از چیزی که شنید درشت شد و شروع به داد زدن کرد.

+ کی گفتههه؟! چه غلطاا!!

_ ولی... تو منو بخاطر خوشتیپیم دوست داری، مگه نه؟ نه؟

+ وات؟!!

دهنش از این حجم اعتماد به سقفش باز مونده بود و نمیدونست چی بگه. چانیول با نشنیدن جوابی از سمتش، شوکه بهش خیره شد‌.

_ یعنی من زشتم؟!!

+ چرا همچین فکری میکنی!

نمیخواست همچین بحثی پیش بیاد، ولی مثل اینکه مجبور بود چیزی که میخواد و بهش بگه. البته بدون اینکه تو چشماش نگاه کنه.

+ خیلیم خوشتیپی...

_ کی خوشتیپه؟ نگفتی کی؟

با خوشحالی بهش نزدیک‌تر شد که باعث بسته شدن چشمای جونگین از خجالت شد.

+ تووو!! میگم تو از همه خوشتیپ‌تری! خوبهه!! وو...!

_ و...!

با کنجکاوی و ذوق به لبهاش خیره شد تا ادامه‌ی حرفش رو بشنوه.

+ مممم...

ولی جونگین با فهمیدن اینکه کم مونده بود کلمه‌ی کیوت و به زبون بیاره، لبهاش و محکم به فشار داد چون خجالت میکشید همچین چیزی بگه. زودی روش رو برگردوند تا خودشو نجات بده.

+ بخیال، تموم شد. من باید برم.

چانیول دنبالش راه افتاد.

_ تموم نشده! چی میخواستی بگی؟

+ نمیخواد بدونی!

با گونه‌های سرخ از خجالت بلند گفت و ازش دور شد. از پشت بهش خیره بود که نور زنجیر نقره‌ای که تو گردنش بود، به چشمش خورد و باعث کش اومدن لبخندش شد. ( حلقه‌ای که بهش دادم... گفت براش عجیبه بندازه دستش، پس انداخت توی زنجیر‌. )

𝑷𝒆𝒓𝒇𝒆𝒄𝒕 𝑩𝒐𝒔𝒔🐈‍⬛Where stories live. Discover now