+ هاا...
یکی از ابروهاش رو بالا انداخت و دست به سینه بهش نگاه کرد.
+ یعنی انقد مهمه؟
سرشو محکم به تایید تکون داد و منتظر جواب از سمت جونگین شد.
+ فقط یکی از آشناهامه... لازم نیست نگران باشی.
_ ولی چانگ شیک میگفت شما خیلی صمیمی بودین!
+ صمیمی؟!
ابروهاش تو هم رفتن و نگاهش رو گرفت.
+ دعوامون شد. با هم خوب نيستيم.
برای اینکه بحث بیشتر از این ادامه پیدا نکنه دوباره نگاهش رو به چانیول داد.
+ داری بیخودی از کاه کوه میسازی.
_ ولی...
لبهاش آویزن شدن.
_ هق... شنیدم خوشتیپه!! توام از آدمای خوشتیپ خوشت میاد!
چشماش از چیزی که شنید درشت شد و شروع به داد زدن کرد.
+ کی گفتههه؟! چه غلطاا!!
_ ولی... تو منو بخاطر خوشتیپیم دوست داری، مگه نه؟ نه؟
+ وات؟!!
دهنش از این حجم اعتماد به سقفش باز مونده بود و نمیدونست چی بگه. چانیول با نشنیدن جوابی از سمتش، شوکه بهش خیره شد.
_ یعنی من زشتم؟!!
+ چرا همچین فکری میکنی!
نمیخواست همچین بحثی پیش بیاد، ولی مثل اینکه مجبور بود چیزی که میخواد و بهش بگه. البته بدون اینکه تو چشماش نگاه کنه.
+ خیلیم خوشتیپی...
_ کی خوشتیپه؟ نگفتی کی؟
با خوشحالی بهش نزدیکتر شد که باعث بسته شدن چشمای جونگین از خجالت شد.
+ تووو!! میگم تو از همه خوشتیپتری! خوبهه!! وو...!
_ و...!
با کنجکاوی و ذوق به لبهاش خیره شد تا ادامهی حرفش رو بشنوه.
+ مممم...
ولی جونگین با فهمیدن اینکه کم مونده بود کلمهی کیوت و به زبون بیاره، لبهاش و محکم به فشار داد چون خجالت میکشید همچین چیزی بگه. زودی روش رو برگردوند تا خودشو نجات بده.
+ بخیال، تموم شد. من باید برم.
چانیول دنبالش راه افتاد.
_ تموم نشده! چی میخواستی بگی؟
+ نمیخواد بدونی!
با گونههای سرخ از خجالت بلند گفت و ازش دور شد. از پشت بهش خیره بود که نور زنجیر نقرهای که تو گردنش بود، به چشمش خورد و باعث کش اومدن لبخندش شد. ( حلقهای که بهش دادم... گفت براش عجیبه بندازه دستش، پس انداخت توی زنجیر. )
YOU ARE READING
𝑷𝒆𝒓𝒇𝒆𝒄𝒕 𝑩𝒐𝒔𝒔🐈⬛
FanfictionName: رئیس عالی🐈⬛ Couple: Chankai⌚ Ganre: Hybrid⚡Comedy⚡Romance⚡Smut Up Days: Monday Chnl: @Drk_fic