گرم کن

241 4 5
                                    

داستان از نگاه جوردین:
با صدای آلارم ساعتم از خواب بیدار شدم.مستقیم رفتم دسشویی و صورتمو شستم.دندونامو مسواک زدمو لباسامو پوشیدم.
امروز کلاس رقص دارم پس سریع از پله ها رفتم پایین و صبحانمو خوردم.

"آماده ای خانوم جوان؟"

"بله مامان"
مامانم منو تا کلاس رقصم رسوند.أبی مربیمون بهم حرکتهایی رو یاد میده ک تو قسمتهای تک خونیم تو کالیفرنیا ازشون استفاده می کنم.

"عالیه جوردین.حالا میتونی استراحت کنی و بعد بری خونه"

رفتم تو اتاق تعویض لباس و یه تیشرت کوتاه پوشیدم با ساپورت و کفشای قرمز.یه پیام برام اومد.

"از طرف کارسون

"سلام جوردین میخوای امروز بریم بیرون؟من میرسونمت:-) "
منم بهش جواب دادم گفتم باشه.
رفتم پایین ساختمونو تو لابی منتظرش وایستادم.ااااااه یادم رفتم سویشرتمو بیارم اینجا هم خیلی سرده.

"سلام جوردین :-)"
کارسونو دم در ساختمون دیدم.اومد طرفم و بغلم کرد.
ازش پرسیدم"چی شد خواستی بیای اینجا کارس ؟"
"اممم هیچی.:-) فقط دلم برات تنگ شده بود"
من رومو کردم اون طرف چون احساس کردم گونه هام قرمز شدن.
واسه چی اینکارو میکنه ؟
"قیافتو اونوری نکن جوردین. وقتی گونه هات قرمز میشن خیلی ناز میشی"
وقتی اینو گفت گونه هام قرمز تر شد .ازش پرسیدم" بریم؟"
هردومون پریدیم تو ماشینو اون رانندگی کرد.
اون داشت رانندگی میکردو منم سرم تو گوشیم بود.
دیدم ترافیکه واسه همین گوشیمو دراوردم و تنظیمش کردم.
گفتم" سللللللفیییی؟"
بعد هردومون تو دوربین لبخند زدیم.پستش کردم تو توییتر و اینستاگرام.
"@jjjordynjones ترافیک با@carsonlueders"
بعد از یه دیقه جاده صاف شد.بعد فهمیدم ک ما الان تو زمین بازی هستیم.ما اینجا چیکار می کنیم؟

"امم کارس ما اینجا چیکار می کنیم؟"
جوابمو نداد فقط یه لبخند زد.
ما اونجا روی یه نیمکت نشستیم. اوه خدای من خیلی سرده.
"بیا" سویشرتشو دراورد و داد بهم منم لبخند زدم و گفتم ممنونم.
سویشرتشو پوشیدم اما واسم بزرگه خب چون اون پسره دیگه ههههه
ما همینجوری فقط حرف میزدیم تا اینکه اون یه موضوع رو بازش کرد
پرسید"هی جورد تو دنسیا اسمیتو میشناسی؟"
"خب اره.خیلیا میشناسنش"
بهم خندید و گفت" قراره یه موزیک ویدیو باهاش بزنم;-) اون خوشگله و من ازش خوشم میاد"
چی؟کارسون از اون خوشش میاد نه من؟باشه اعتراف میکنم ک یه احساسی بهش دارم از وقتی ک اون موزیک ویدیو رو باهم زدیم.
گفتم:اا باشه. ..عا. عالیه"
من"امم کارسون حالم خوب نیس میشه بریم خونه؟"
"ااامم باشه"
منو رسوند خونه،خونه ی خودشون هم نزدیکه خونه ماس.مستقیم رفتم تو اتاقمو درو محکم بستم.یه مایع گرمیو رو گونه هام احساس کردم،من دارم گریه می کنم،دارم گریه می کنم!
آخرشم از بس گریه کردم خوابم برد.

((تق تق))
با صدای تق تق در بیدار شدم.سرو وعضمو درست کردم چشمام قرمزو پف کردن.موهامو یه شونه زدم و درو باز کردم.کارسون بود،صبر کن،من با سویشرت اون خوابم برد و هنوزم درش نیاوردم ؟
کارسون"سلام جوردین،حالت خوبه؟چرا چشمات انقدر قرمزه؟گریه کردی؟واسه چی؟"
میتونم از تو چشماش بفهمم ک نگرانه
الکی گفتم" امم داشتم حموم می کردم شامپو رفت تو چشمم،واسه همین قرمز شدن،من خوبم،چیزی نیس ک نگران باشی"
"باشه وقتی تو میگی حتما همینطوره ولی دفعه بعد موقع حموم کردن بیشتر دقت کن ههههه"
تونستم متقاعدش کنم پس منم باهاش خندیدم
پرسیدم"اینجا چیکار می کنی؟"
با هیجان گفت"خب هیچی فقط تو خونه حوصلم سر رفت،اولیویا و جک رفتن بیرون خواربار فروشی،به مت زنگ بزنیم؟"
"حتما،فکر خوبیه"
اون به "متی بی" زنگ زد و حدود 20دیقه منتظرش موندیم ،با اینکه خونشون با ما فقط یه خیابون فاصله داره.
*تق تق*

کارسون درو باز کرد و اونا همدیگرو بغل کردن،منظورم مشت و بغل مردونس:-d
ما درباره ی چیزیایی مثل کراششو اینا حرف زدیم.اون ب نیکا،دوست صمیمیم علاقه داشت.نیکا هم بچه خوشگله :-*
ازش پرسیدم"پس کی می خوای بهش بگی چه حسی داری؟"

"نمیدونم،واسه ما پسرها خیلی سخته ک احساساتمونو اعتراف کنیم اونم وقتی ک نمیدونیم شما دخترا هم ازمون خوشتون میاد یا نه"
حقیقته زجر اوریه هاهاا
متی"آآآآه من گشنمه"
"منم"
یه دفعه مامانم گفت"مت،کارس،جوردین،اسنکا آمادن بیاین پایین"
ما هم با سرعت تمام همدیگرو هل دادیمو پریدیم پایین،گشنه ایم :-d
مامانم برامون کورن داگ و میلک شیک درست کرده بود تو یه بطری خخخ
همه رو تموم کردیم ،الانم اونا دارن ایکس باکس بازی می کنن و منم فقط تماشاشون می کنم.
گفتم"هی ،نیکا داره میاد اینجا"
دیدم چشمای متی گشاد شدن این شکلی0.0

کارسون گفت"هاااهاااااهاا داداش اگه قیافه ی خودتو میدیدی! هاهااا خیلی دیدنی بود"

*دینگ دانگ*
یه چشمک زدم به مت،گفتم"فک کنم نیکاس"
به کارسون نگاه کرد گفت" هی داداش قیافم اوکیه؟خوشتیپم؟؟جواب بدهه"
صداشو میشنیدم خخخ
"سلام نیکا"
سلام کردم بعد خیلی محکم بغلش کردم!یه هفتس همدیگرو ندیدیم.
رفتیم تو سالن،به متی نگاه کردم،خیلی دستپاچس هااهاااها

"امم نیکا این متیه دوستم،متی اینم نیکاس دوست صمیمیم";)
دیدم نیکا خجالت کشید،قبلا بهم گفته بود ک به متی بی علاقه داره.

نیکا"امم...سلا..ام"
متی"سلام..امم"
کل روزو با هم وقت گذروندیم،حرف زدیم.مت و نیکا هم با هم صمیمی تر شدن.همش همدیگرو اذیت می کردیم،ویدیو گیمز بازی می کردیم و چیزای دیگه.

...............................................

اگه میخواین بقیشو بخونین رای و نظر بدین تا بدونم :-)

Loving you (jordyn Jones,Carson lueders, MattyB) in PersianWhere stories live. Discover now