انتخاب اشتباه

87 2 0
                                    

کارسون اینجا نیس.اون تو یه جلسه درحال برنامه ریزی موزیک ویدیوییه ک قراره بسازه.منم اینجا تو اتاق رو تختم دراز کشیدم.اااه خیلی حوصلم سر رفته.رفتم پایین تو اتاق رقصم،راستش مامانم این اتاقتو واسم درست کرده،اون می دونه ک من چقدر عاشق رقصم.اصلا نمیتونم بدون اون زندگی کنم.

داشتم چندتا از اون حرکات فوق‌العاده رو تمرین می کردم ک گوشیم زنگ خورد،سریع جواب دادم،کارسون بود گفت تو استارباکس نزدیک خونمون ببینمش.لباسامو عوض کردم بعد موهامو خرگوشی بافتم.

اسکوترمو برداشتم و رفتم اونجا .دیدم کارسون سرشتو گوشیشه پس گفتم یکم اذیتشکنم،چشماشو با دستام گرفتم اونم داشت حدس می زد من کیم.
"دنیسا؟"
تا اینو گفت لبخندم از بین رفت،دستامو از رو چشماش برداشتمو روبروش ایستادم ،اشکامو گرفتم ک بیرون نیان بعد نگاش کردم.

بیشترین سعیمو کردم تا باهاش سرد باشم"چی می خوای؟"
"صبر کن،فقط صبر کن،میخوام یکی رو ببینی"
گفتم"باشه"
گوشیمو برداشتم،توییترمو باز کردم و یه چیزی توییت کردم
"@Jordynjones آدم اشتباهی رو انتخاب کردی رفیق"

"سلام کارسون"
صدای یکی رو شنیدم ،صبر کن،اون صدا......خیلی آشناس
سرمو اوردم بالا و دنیسا اسمیتو دیدم ،همون دختره ک کارسون عاشقش بود.
گفت"سلااااااام،تو همون رقصنده ی معروفی؟جوردین جونس؟اوه خدای من"
منم فقط یه لبخند زدم و باهاش سلام کردم.
"اممم جوردین تو اونو میشناسی درسته؟اممم....خب...اون الان...اون الان دوست دخترمه"

صبر کن..چی؟؟دوست دختر؟؟؟؟
حس کردم قلبم تیکه تیکه شد.چرا اونن؟؟میتونست من باشم،من کسیم ک اونو حمایت می کنه....

درحالیک سعی می کردم جلوی اشکامو بگیرم گفتم" امم...تبری..تبریک میگم..خیلی خوشحالم. ..واسه...واسه هر دوتاتون"
گفتم"ااااا ک..کارسون من باید برم...یه کاری هست ک باید انجام بدم.ااااا بازم تبریک میگم.قوی بمونید"
بعد بلند شدم و ارومیه زدم رو شونش،اونا هم بهم لبخند زدن و منم رفتم بیرون.

دیگه نمیتونم نگهش دارم.زدم زیر گریه.این خیلی سخته!چرا آنقدر سریع؟!الان دنسیا دوست دختر کارسونه؟؟!

"شششش،دختر گریه کردنو تمومش کن،می دونم اونقدرقوی هستی ک با این روب رو شی.فقط باهاش بجنگ"
صدای یکی رو شنیدم ک داشت بهم دل داری می داد.بعد فهمیدم نیکاس همره مته.
وقتی اونا رو دیدم بیشتر گریه کردم.اونا الان احساسات خودشونو دارن.زندگی عاشقانه ی خودشونو.
بردنم خونه.1 ساعت پیشم موندن تا ارومم کنن.بهشون گفتم برن خونه.اونا هم رفتن.نمیخوام وقتی ک دارم شدیدا گریه می کنم منو ببینن.

صدای مامانم و شنیدم"عزیزم"
سریع اشکامو پاک کردمو بهش لبخند زدم.
"چیه مامان؟"
گفت"داری گریه می کنی؟" اون نگرانه میتونم از تو چشماش اینو ببینم.
"نه مامان...فقط چشمام... چیزه... گردوخاک رفت توش"
"به من دروغ نگو دختر جون،دوستات بهم گفتن ک تو....بهم بگو دلیلش چیه؟
"مامان..من خیلی زیاد به کارسون علاقه دارم اما اون نمیدونه.اون گفت ک دنسیا اسمیتو دوست داره.چند هفته پیش همدیگرو دیدن.الانم از همدیگه خوششون اومده و با هم رابطه دارن"
دوباره زدم زیره گریه اما نه به شدت قبل.
"ششییششش،گریه نکن عزیزم،تو عشق باید ضربه بخوری قبل از اینکه اسمشو عشق بذاری،عزیزم اگه ضربه نخوری دیگه عشق نیس. این موضوع هم فقط یه چیز طبیعه،اوه دختر کوچولوم دیگه یه خانوم بزرگ شده" پیشونیمو بوسید و رفت بیرون.

یه دوش گرفتم و لباس خوابمو پوشیدم.از بس گریه کردم هنوزم چشمانم قرمزه.اشتها ی غذا خوردنم ندارم.واسه همین هیچی نخوردم.فقط تو اتاق موندم و توییترمو چک می کردم
"کارسون داره زنگ میزنه"
رد تماس دادم.نمیخوام صداشو بشنوم.نمیخوام الان باهاش حرف بزنم.گوشیم همینطور زنگ می خورد آخرشم خاموشش کردم و با لپ تاپم رفتم توییتر.

"@carsonlueders: @jordynjones جی!چرا زنگ می زنم جواب نمیدی؟"
"@Jordynjones: @carsonlueders گوشیم خاموش شده،شارژرش هم شکسته،واسه همین "
"@carsonlueders: @jordynjones اوووه خیلی خب یکی دیگه بگیر "

همون موقع توییتشو فیوریت کردم و دیگه جوابشو ندادم.
احساس میکنم گشنمه.رفتم پایین تو آشپزخونه و یه کولوچه برداشتم.بعد لپ تاپمو با خودم اوردم رفتم تو بالکن.
کارسون رو هم تو بالکن دیدم،ولی دیگه خیلی دیر شده بود چون اون هم منو دیده بود.بهم لبخند زد منم در مقابل بهش لبخند زدم.لبخند مصنوعی.
گفت:"سلام جی!چرا هنوز نخوابیدی؟مگه فردا کلاس رقص نداری ها؟"
ااااا اون میدونه من چه وقتهایی کلاس رقص دارم

سرد جوابشو دادم"اممم فعلا خوابم نمیاد،و اره میدونم ک فردا کلاس دارم"
"چرا؟چیزی شده؟امروز خیلی عجیب غریب شدی"

"خب،تو چیکار میکنی اگه بهترین دوستت بهت مهل نده و بره با یکی دیگه؟"
از کلمه ی *دوست* استفاده کردم ک نفهمه دارم درباره اون حرف میزنم.
"خب اونطوری ک خیلی افتضاحه،معلومه به احساساتم بر میخوره"
بدون اینکه بهش نگاه کنم گفتم
"دقیقا!منم الان همین حس رو دارم"
همینطوری به کولوچم زل زده بودم،بعد ب هم شب بخیر گفتیم و رفتم خوابیدم.
اوه ساعت 12:00 صبحه پس صبح بخیر!
.......
*بیپ بیپ*
آلارمو خاموش کردم.رفتم دوش گرفتم.شلوارک های رقص و تاپ چین دارمو پوشیدم.
رفتم پایین و مامان و بابامو دیدیم.با هم صبحانه خوردیم بعد مامانم منو رسوند ساختمون أبی.

همینطور ک میرقصیدم اتفاقاتی ک دیروز افتاد یادم میومد و اشک از چشمام می‌ریخت. واسه همین أبی مصمم شد موزیک رو قطع کنه و اومد پیش من.ما روی زمین روبروی آیینه نشستیم
"جی،چرا گریه میکنی؟اتفاقی افتاده؟میدونی ک من مثل مامان دومتم،میتونی به من بگی"
بهش گفتم دیروز چه اتفاقی افتاد.
"اوه این خیلی بده،اما بذار کارسون بفهمه ک دختر اشتباهایی رو انتخاب کرده،خانوم جوون،فقط به رقصت فک کن،یادت باشه عملکرد رقص و تک خونیت تو کالیفرنیا پنج روزه دیگس،پس واسش اماده شو" لعنتی یادم رفته بود.
سرمو تکون دادم بعد دوباره با هم مراحل رقصو تمرین کردیم.خیلی هم تمرین کردیم!
5 ساعت تموم فک کنم!امروز روز خسته کننده ای بود.
اماخوب بود چون مشکلمو فراموش کردم.واسه مسابقه،هر کاری می کنم.هرچقدر هم ک سخت باشه.
بعد از تمرین لباسامو عوض کردم.رفتم به یک کافی شاپ نزدیک.فقط میخواستم تنها باشم. فرپی و کیک پنیری سفارش دادم.بعد از یه دقیقه سفارشم اینجا بود..
توییت کردم
" @Jordynjones قرار یک نفره"
1 ساعت اونجا موندم بعد رفتم خونه.سریع خوابم برد چون خیلی خسته بودم.
......
"سلام جی،میدونم یه اتفاقی افتاده اما نمیخوای به من بگی،اصلا اشکالی نداره،به هرحال تو قسمت تک خونیت تو کالی موفق باشی،کاش منم اونجا بودم و میدیدمت اما همون روز روزیکه ک موزیک ویدیوم ساخته میشه.متاسفم جی ،امیدوارم موفق بشی،همیشه بهترین دوستت میمونم،برادرت،خیلی دوست دارم جی"
بعد پیشونیمو بوسید.

*بنگ*
صدای بسته شدن درو شنیدم.همه چیزو شنیدم.هر چیزی ک اون گفت.ممنون کارسون:-* با اینکه به احساساتم ضربه زدی.

Loving you (jordyn Jones,Carson lueders, MattyB) in PersianWhere stories live. Discover now