کالیفرنیا

61 2 0
                                    

امروز پرواز داریم.ساعت 2:00 صبحه و من دارم واسه پروازمون آماده میشم.فک کنم من تنها کسیم ک این موقع صبح بیداره.پرواز ساعت 6:00 صبحه.حموم کردم و ساپورت و تی شرتمو پوشیدم.اووم خیلی خوب حس میکنم گرسنمه.پس رفتم طبقه ی پایین.شششییششش اینجا خیلی تاریکه.چراغارو روشن کردم

*بنننننگ*

چشمامو بستم منتظر چیزی بودم ک اتفاق افتاد.
"چشماتو باز کن"
صدای یه نفرو شنیدم بعد فهمیدم کارسون بود.یه بنر جلو روم دیدم ک روش نوشته بود" سفر بی خطری داشته باشی همچنین موفق باشی جوردین".گریه کردم.اره مامانمو بابامو،أبی،کارسون،نیکا و متی رو دیدم اونجا بودن.
همشونو بغل کردم ولی آخرین نفری رو ک بغل کردم کارسون بود.اون منو محکم تو بغل گرفت و موهامو بوسید.
"کاش اونجا بودم و حمایتت میکردم جی،اما اینجا یه کاری دارم.برات آرزوی موفقیت میکنم،دست پاچه نشیا خب؟،یادت باشه ک رقص بازیه توعه،این همه ی اون چیزیه ک میخوای درسته؟"
سرمو تکون دادم.بعدش با هم صبحونه خوردیم.فقط أبی و مامانم همرام میان.
----

دیگه باید خداحافظی کنم.همین الانشم ساعت 5 صبحه.ما پریدیم تو ماشین.تو مدتی ک مامانم رانندگی میکرد و با أبی حرف میزد،منم هندزفریمو گذاشتم و آهنگارو زمزمه میکردم،تا آهنگ قشنگ کارسون پلی شد.اولین روزی بود ک همدیگرو دیدیم و من همشو خوب یادمه.

*فلش بک*

کارگردان گفت"کارسون! بیا اینجا!! میخوام یه نفرو ملاقات کنی"
کارسون دوید اومد سمت ما.
کارسون پرسید"کی؟"
اونم گفت"میخوام با جوردین جونس آشنا شی!اون قراره تو ویدیوت باشه،جوردین این کارسونه"
من گفتم" سلام:)" بعددستمو براش دراز کردم
"سلام عرض شد;)" چشمک زد و بهم دست داد.بعد موزیک ویدیو رو فیلم برداری کردیم.بعد اون منو برد و بنگگ.

*آخر فلاش بک*

أبی گفت"جوردین کایلی جونس!کجایی تو؟"
من تنها کسیم ک اونا منتظرش وایسادن؟اوووپس.تو سالن انتظار نشستم بعد مامانم یخ در بهشتی رو ک خریده بود بهم داد.3G رو باز کردم و یه چیزی توییت زدم
"@Jordynjones: اینجا تو فرودگاه.واسه ی من و همه شرکت کننده ها آرزوی موفقیت کنین:-) "

"تماس پرواز****"

هی صبر کن...اون پرواز ماس.ساکمو برداشتم و گذاشتمش تو یه چیزی مثل سبد فشار؟؟نمیدونم اسمش چیه.مامانم هلش داد.

پریدیم تو هواپیما و من کنار پنجره نشستم.مامانم کنار من و أبی هم کنار مامانم نشست.
مهماندار هواپیما گفت"لطفا به محض اینکه هواپیما آماده ی حرکت شد دستگاه های ارتباطی خود را خاموش کنید"
آیپد و آیفونم رو خاموش کردم و گذاشتمشون تو کیفم.گرفتم خوابیدم.
............

صدای مامانمو شنیدم ک میگفت" جوردین!بلند شو،رسیدیم"
چشمامو کم کم باز کردم،دیدم فقط ماییم ک اینجاییم.
از هواپیما پیاده شدیم و یه تاکسی گرفتیم تا ما رو ببره به هتلی ک قرار بود این هفته رو اونجا بمونیم.2 روز قبل از سولو میخوام بیشتر تمرین کنم تا بهتر بشم.
از أبی پرسیدم"اووووم أبی تو قبلا بهم گفته بودی ک اینجا تو کالی هم کلاس رقص داری درسته؟"اونم سر تکون داد.
گفتم"خب من میخوام 2 روز قبل از مسابقه رو،رو رقصم تمرین کنم;)"
گفت"خیلی هم خوبه"

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Sep 23, 2015 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Loving you (jordyn Jones,Carson lueders, MattyB) in PersianWhere stories live. Discover now