Chapter-5

1.9K 217 42
                                    

*داستان از نگاه شخص سوم*
8ساعت قبل↪
_____________

چشماشو چرخوند. باورش نمیشد برادرش انقدر احمق باشه. چرا باید یه همچین حماقتیو بکنه؟
زِد(Z)، انگشتاشو روی شقیقش گذاشت و اونو مالوند. هنوزم درک نمیکرد.چرا برادرش باید سَر خود تصمیم بگیر‌ه؟
زَک ، برادره به ظاهر بزرگتره زِد، ارتش رو برای تَصاحُبه "سیاره‌ی دیگه" آماده کرده!!
چرا باید "اوستاروس"،رو ترک کنن وقتی هیچ مشکلی ندارن؟ مردم در کمال آرامش زندگی میکنن و هیچکس به چیزه بیشتری نیاز نداره!
اون از اینکه پسره پادشاهه خیلی ناراحته، اونا نسل در نسل توی "اوستاروس" حکومت میکردن و حالا نوبته زَک و زِد رسیده. اما آیا واقعا زَک کار درستُ انجام میده؟!

از اتاق خارج شد و به سمت سالنه بزرگ رفت.
نمیتونه درست فکر کنه. زک اونو توی فشار گذاشته و واقعا فکر کردن براش سخت شده.
این خیلی خطرناکه. اگه سیاره‌ی مورد نظرشون با شرایطشون جور نباشه، یا موجوداته ساکنه اون، از اَمثالِ زِد پیشرفته تر باشن، ممکنه جونِ زِد و همه‌ی کسایی که قراره به "سیاره‌ی دیگه" (زمین) برن، به خطر بیفته!

اما خب وجودِ اون موجودات روی اون سیاره، باعث شده بود زِد ، کمی به رفتن به سیاره‌ی زمین تحریک شده باشه!

میلا،پروفسوره برجسته‌ی سیاره‌ی اوستاروس، طبق یه سری تحقیقات، اثبات کرده بود که تعدادی فرکانس از طرف سیاره‌ی "مشخص شده" به فضا ارسال شده که خیلی بی معنی و گنگ بوده، اما مهم اینه که فرکانس بوده و ثابت کرده که موجوداته دیگه‌ای هم هستن که از مغزشون استفاده میکنن! و البته احتمالا پیشرفته‌هم هستن!

پس این کارو واسه زِد و برادرش سخت میکنه.
اون دوست نداره از کسی یا چیزی شکست بخوره!مخصوصا اگه اون "بیگانه" باشه!

اما طولی نمیکشه که، جرقه‌ای توی ذهن زِد زده میشه و ناخودآگاه لبخندی روی لبش میاد.
چطوره که اون موجودات رو بعنوان برده با خودمون بیاریم؟ اون سیاره بخاطر کوچیک بودنش حقیر بنظر میاد، پس فکر نمیکنم موجوداته برتر از ما روی اون باشن!درواقع، حتی شَک دارم با وجود اینکه تاحدودی پیشرفته‌عَن، از پَسِ ما بربیان!
اون با خودش فکر کرد و نیشخنده شیطانی‌ای روی لبش پیدا شد.

زد بی مقدمه با زک تماس گرفت. نمیتونه بیشتر از این خوشحالیه ناگهانیش رو پنهان کنه.
پس وقتی که صدای زک از پشت تلفن اومد، زِد، بدون مکث شروع کرد حرف زدن
تا چند لحظه‌ی دیگه، ارتش 60هزار نفری رو آماده کن. قراره با سایه، اونجارو تصاحب کنیم!

و این کلمه‌ها کافی بودن تا زک لبخندی از روی شادی بزنه....

***2ساعت بعد***

سفینه، یا همون سایه، الان وارد جو سیاره‌ی مشخص شده، یا زمین،محلِ سکونته انسانها شده. زک و زِد هردو روی صندلی‌هاشون لم دادن و منتظره زمانه موعودن تا سفینه رو از حالته غیب، در بیارن و اجازه بدن موجوداته روی این سیاره بتونن این سفینه‌ی عظیمو ببینن.
اما قبلش نیاز دارن تا همه‌ی اونارو توی جاهای مشخص جمع کنن.
پس زلزله چیز مناسبی برای پناه گرفتن، یا به قول خودشون جمع کردنه اون موجوداته.

Alien [Z.M]Where stories live. Discover now