** همين اول يه سئوال :| لرى ام داشته باشيم ؟ *.*
••••••••••••••••••••••زين وارد شد ، واو پسر اينجا خيلى قشنگ بود ! يعنى يكى از ديواراى حياط پر از نقاشى هاى خفن بود و شت ! زين واقعا داشت از ذوق ميمرد ! مطمئن بود عاشق اينجا ميشه ...
بعد از اينكه از نگاه كردن به اون ديوار دل كند ، سمت ساختمون مدرسه رفت و وارد شد ...اگه از رفتن پيش مدير و ده دقيقه سخرانى كسل كننده و لبخنداى مصنوعى زين فاكتور بگيريم ، واقعا روز باحاليو شروع كرده بود ! همه اطلاعاتو از مدير و مشاور پايه شون گرفت و تو راهرو ها حركت كرد !
شانس باهاش يار بود و لاكرش و راحت پيدا كرد ... وسايلاشو توش گذاشت و چيزايى كه لازم داشت و برداشت و نقشه اى كه مدير بهش داده بود هم توى دستش بود .
همينجورى توى طبقات ميگشت ولى انگار اين كلاس لعنتى وجود خارجى نداشت . اينم از شانس قشنگ زين .... همينجورى كه داشت حركت ميكرد و نقشه رو دستش گرفته بود و يه 'وا د فاك' خاصى تو چهره ش موج ميزد ، حس كرد با يه نفر برخورد كرد .
سرشو آورد بالا و ..... واااى به يه پسر برخورد كرده بود و زين بايد اعتراف كنه اون واقعا خوشگل بود ... خيلى خوشگل
" متاسفم " زين گفت و پسر بعد از اينكه كتابشو از رو زمين برداشت بلند شد و تو چشماى زين زل زد .
چشماى سبز منحصر به فردش چهره شو زيباترم كرده بود ! جورى كه زين حاضر بود قسم بخوره ميتونه ساعت ها بشينه و فقط به اون چشماى سبز زل بزنه و هربار يه رازيو از اعماقشون بيرون بكشه . ولى متاسفانه وقتى فهميد كه مدتيه به اون پسر خيره شده ديگه دست از راز و اينا برداشت و سعى كرد بيشتر از اين فيلم هنديش نكنه x)
" هى تو گم شدى " اون پسر دستشو تو موهاى فر بلندش فرو برد و درحالى كه داشت به نقشه ى توى دست زين نگاه ميكرد ، اينو پرسيد .
" من واقعا هيچ ايده اى ندارم كه چطورى اين كلاس لعنتيو بيابم ؟" زين گفت ، نقشه رو با دوتا انگشتش گرفت و تكونش داد .
پسر خنديد و بعد از يه 'بده ببينم' نقشه ى مدرسه و برنامه ى كلاساى زينو ديد و بعدش لبخند زد ! لبخندى كه باعث شد چالاى صورتش خودشونو نشون بدن !
" هى پسر ، كلاست با منه ، بزن بريم " اون گفت و زينم دنبالش راه افتاد .
بعد از حدود چند دقيقه كه داشتن تو راهروها حركت ميكردن پسر ناگهانى ايستاد ، با كف دستش به پيشونيش زد و برگشت سمت زين . " اوه بوى ، من اصلا يادم رفت خودمو معرفى كنم ، بى ادبيمو ببخش " اون گفت و بعد دستشو به سمت زين دراز كرد . " من هريم. هرى استايلز"
" خيلى خوشبختم هرى ، منم زينم . زين ماليك " زينم خودشو معرفى كرد و هر دو به راهشون ادامه دادن .
YOU ARE READING
Soulmates or Soul enemies? || Ziam
Fanfiction[COMPLETED] [ ابديت يا بى نهايت ... ؟ ] ∞ داستان دو پسر جوان كه رابطه خوبى با هم ندارن اما به كمكـ هم براى نجات مهم ترين آدماى زندگيشون تلاش ميكنن ، و احتمالا اونجاست كه همه چيز عوض ميشه ........