11

669 124 24
                                    

ه:لو؟
اروم تو موهاش زمزمه کردم
ل:هوم؟
با یه صدای دورگه گفت که یه چیزی تو دلم تکون خورد

ه:زین..یه چیزایی میگفت راجب افسانه های قدیمی..راز بین ماهی گیر و پری دریاییه رنگین کمونی..میدونی؟من اونو قبول نداشتم تا قبل از اینکه باتو اشنا بشم..
یکم تو بغلم جا به جا شد

ل:افسانه ها واقعین..!
گفت وقتی داشت با دستش روی سینم اشکال نا مفهوم میکشید
ه:زین میگفت اون ماهی گیر عاشق اون پری شده!
سرشو تکون داد
ل:پدره پدر بزرگم..اون گی بود و عاشق اون ماهی گیر شد..

ه:میخوام واسم کامل تعریفش کنی
نفسشو با صدا بیرون داد
ل:سال ها پیش وقتی پدر پدر بزرگم برای شکار از اب خارج شده بود و روی تپه شتی برای پرده های دریایی کمین کرده بود..اون ماهی گیر از دور پدربزرگمو دیده بود و شیفته ی اون دمه رنگین کمونیه بی نقس شده بود..و البته که اون موقع پدر بزرگم جوون و زیبا بود

اون ماهی گیر شکارش کردو اونو به دام انداخت پدر بزرگم از قدرتاش برای فرار استفاده کرد ولی اون ماهی گیر هم بدون قدرت نبود..
پریدم وسط حرفش
ه:یعنی جادو گر بود؟
سرشو تکون داد
ل:اونا مدت ها باهم بودن مادربزرگم از نگرانی هنه اتلانتیسو گشته بود قافل ازینکه اونا اون بیرون دلداده ی هم شدن..ولی هم اون ماهی گیر زن داشت هم پدر بزرگم

اونا باهم قرار گذاشتن که هرکسی بره پی زندگی خودش چون زندگی زنو بچه هاشون درخطر میبود..
ه:اسمشون چی بود؟
یهو پرسیدم
ل:پدر بزرگم گرِگ و اون مرد..
مردد نگاهم کرد
ل:راب
سرمو تکون دادم
ل:ولی همه چیز اونجور که فکر میکردن پیش نرفت وقتی پسره 9سالش اونارو موقع بوسیدن دید

اون به مادرش گفت و اون سکته کرد
گرگ واقعا ناراحت بود ولی اوضاع به اونجا ختم نشد کم کم زمزمه های وجود مریا شهرو پر کرد و پدر بزرگم راهی بجز از بین بردن حافظه مردم اون شهر نداشت..اگه توی تاریخ دنبال اون سال ها بگردی بین سال های 1953 تا 1955 هیچ چیزی نوشته نشده. انسانا مارو فراموش کردن و ما..اون زمان سلطنت دست ما بود و گرگ پادشاه بود..اینکه چطور برکنار شد زیاد مهم نیست
گفتو زیر چشمی نگاهم کرد
ل:به پریا قدرت اینو داد تا بتونن بوی انسانارو به راحتی استشمام کنن و از وجودشون با خبر شن
ه:واو
سرشو تکون داد
ل:ولی بازم گرگ دست وردار نبود و عذاب وجدان کشته شدن همسره عشقش ولش نمیکرد پس جسمه خودشو نفرین کرد و این به این معنا بود که این نفرین به صورت نهفته توی ژن ما قرار داره و اگه کسی از خاندان عاشق یه انسان بشه..

مردد نگاهم کردو اروم ادامه داد
ل:کم کم ضعیف میشه و میمیره..
یکم طول کشید تا مغزم حرفاشو تجزیه کنه..ولی یهو وقتی متوجه بیریختیه اوضاع شدم داد زدم
ه:وات د فاک؟؟؟؟؟
سرشو انداخت پایین
ل:هری..من اینو میدونستم ولی..ولی

چونشو گرفتمو به سمت خودم برگردوندم
ه:به من نگاه کن
اشک توی چشمای اقیانوسیش حلقه زده بود و با مظلوم ترین حالت ممکن نگاهم میکرد
ه:عاشقمی؟
میتونم حس کنم داشت گریه میکرد ولی به خاطر اینکه زیر ابیم معلوم نبود

سرشو انداخت پایین..و یهو خودشو انداخت تو بغلم
ل:بیشتر از هر چیزی تو دنیا..عاشقتم..
چشمامو بستم و درد قلبمو نادیده گرفتم..
ه:ولی من نیستم
به سختی و با شکننده ترین حالت ممکن گفتم..انگار قلبمو داشتن از توی سینم در میوردن حالم بد بودو تنها چیزی که میخواستم مرگ بود..مرگ تا نبینم چطور دارم فرشته ی توی بغلمو...البته که به خاطر خودش!اذیت میکنم..

با حس مشتایی که به سینم میزد از افکارم درومدم
بلند گریه میکردو به سینم مشت میزد
ل:ت..تو یه عدضی به تمام معنایی..چ..چطور باورت کردم؟؟؟؟؟
جیغ میزد
دستاشو گرفتم که تغلا میکرد
همه این تصمیمای مزخرفو توی یک ثانیه گرفتم..توی یک ثانیه تصمیم گرفتم جونشو نجات بدم..

ل:ولم کننن ولم کن عوضی من..من خودم حسش کردم...با تک تکه سلولاااام حسش کردم که به عشق به من فکر میکردییی
دستشو گذاشت رو سرش و موهاشو کشید
ل:لعنتیییی چرا نمیتونم ذهنتو بخووونم
تند نند نفس میکشید و زیر لب حرف میزد
ل:اروم باش..تروم باش تمرکز کن..

نه نه این نباید اتفاق میوفتاد اگه ذهنمو میخوند رسوا میشدم..جونه اون از جونه منم مهم تر بود..رفتم طرفش سعی کرد باز بهم مشت بزنه ولی محکم تو بغلم کشیدمش..واسه اخرین بار..

دستاشو به سینه و پهلوم میکوبید ولی اون اصلا زور نداشت ضربه های درست بزنه!
صدای در و بعدش داد نایل مارو متوجه اتفاقات بیرون اتاق کرد...
NIALL POV:
داشتم از خونه برمیگشتم پیش لویی و هری..جدا که اون دوتا به هم میومدن ولی شک نداشتم اگه هرچه زود تر هریو ازینجا نبریم پریا میفهمن
امید وار بودم تا الان  راجب عشق بین انسانو پری بهش گفته باشه چون میدونستم هری حتی به خاطر خود لویی هم که شده ولش میکنه..و من نمیخواستم بهترین دوستمو از دست بدم

تو افکار خودم بودم که افراد تیتان رو دیدم که به سمت ناودیس میرفتن..!
اونجا از محل زندگی شهری دور بود و لو برای اسایش خودش اونجا زندگی میکرد
ترسیدم که نکنه اونارو دستگیر کنن
چون بدبختی شروع میشه!
-----------------
هاهاها من خیلی شیطان بیدم جای حساس تموم کردم
وضع ووت و کامنتا اینجور باشه اپ به تاخیر میوفته:|
عال د لاو بچز😍😘

rainbow mermaid(l.s)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang