13

619 112 24
                                    

نمیخوام حتی تعریف کنم اون میوه ی مزخرف چه مزه ای میداد..
ن:زود باش صدفو در بیارو صداشون کن
ه:نایل اونا ازین صدفا ندارن که بشنون!
ن:میشنون تو صدا بزن!
گفت و چشماشو چرخوند
شونه هامو بالا انداختم و توی صدف صداشون زدم

ZAYN POV:
ز:محض رضای خدا لیام!اون تلفن کوفتیتو قطع کن و خفه شو!حالم از دلو قلوه دادناتون بهم خورد..
گفتم وقتی داشتم به سمت اتاقم میرفتم .لیام بی توجه به من حرف زدن با رزالی دوست دختر هرزشو ادامه داد..

روی تخت نشستمو دستامو کردم توی موهام و چنگ زدم..
از دیشب تاحالا معلوم نیست هری کجا غیبش زده..گوشیشم خاموشه و کل دیشب من مجبور بودم صدای ناله های هرزه ی لیامو تحمل کنم..

اگه فقط یکم شجاعت داشتمو بزدل نبودم به لیام همه چیزو میگفتم!
سرمو تکون دادم تا این افکار چرت از بین برن رفتم سراغ کتابه افسانه ایم..
اگه هری به حرفام گوش میداد الان اوضاع اینجور نبود!

افسانه هایی راجب عشق بین پریو انسان..توی کتاب گفته بود یکی از اونا خواهد مرد..و من مسلما نمیخواستم اون احمق فرفری رو از دست بدم..داشتم صفحاتی که نزدیکه 200 بار خونده بودمو ورق میزدم که متوجه مطلبی شدم که تاحالا ندیده بودم!

از من بعید بود. منی که این کتابو بارها خوندم!
"افسانه ها حقیقت دارند..انها چراغی هستند،که شمارا به سمت حقیقت راهنمایی میکنند...نفرین ها، از اعماق قلب ها بوجود میایند پس برای از بین بردن انها باید از اعماق قلب ایمان بیاورید.."

وات؟؟من که هیچی نفهمیدم!کتابو بستم و دراز کشیدم تا به افکار شلوغم سامون بدم..ولی مگه این مغز بی صاحاب میذاره؟؟فکره همه چیو میکرد بجز ارامش!
اگه منم دوست دختر بگیرم میخوام که عکس العمل لیامو ببینم!

جلل خالق از بس به اون موجوده فرفریه ملعون فکر کردم صداش داره تو گوشم میپیچه!!!!!
ه:زییین لیااام بیاین لبه ساحل من اینجااام
زمزمه وار این صدا توی سرم اکو میشدو من میتونستم چشمام که اندازه ی توپ پینگ پنگ شدرو حس کنم!!

به خودم اومدمو یه جیغ بلند کشیدم که از پایینم صدای داد لیام بلند شد.
با دو رفتم پایین
ز:لی؟چی شده؟؟
با وحشت ذل زد بهم
ل:د..داشتم ب..با رزالی حر..ف م..م..میزدم که صدای هری او..مممد

با بحت نگاهش کردم
ز:منم شنیدم!
گفتم و اون سرشو بین دستاش گرفته بودو فشار میداد تا صداها خفه شن که منم باز شنیدم
ه:خاک تو سر بی خاصیتتون!گمشین بیاین لب ساحل من وقت ندارمممم

با بغض گفتم
ز:لیام فک کنم هری به خاطر اون پریه خل شده اومده بره دنبالش تو دریا غرق شده حالا روحش میخواد مارم ببره
گفتمو اشکام نزدیکه ریختن بود
ل:نه من ارزو دارم بابا شمممم
با ناله گفت و من چشام زد بیرون

ز:وات د فاک پین؟دوستمون مرده و تو بفکره بچه ای؟؟؟
ه:احمقا دعوارد بذارین واسه بعد بیایین ساااااحللللللل
با دادی که تو گوشمون حس کردیم پریدیم و نفهمیدم چطور خودمو سوار ماشین کردم و لیامم مشت سرم اومد!
----------
ز:وای پسر..چه کردیییییییی
گفتمو سوت کشیدم
هری چشماشو چرخوند
ه:به خاطر حرف زدن با شما نمیدونین چه میوه ی مزخرفی خوردم پس خفه شین تا حرفمو بزنم

سرمونو تکون دادیم
نفس عمیقی کشید و شروع کرد
ه:منو لویی..خب..یه جورایی...
یه پسر بلوندی یهو از اب اومد بیرون که یه جیغ خوشگل بنقش کشیدمو پریدم بغل لیام
ز:وای یا مسییییح این چیههههه

اون موجود بوره چشماشو چرخوند
ن:نایل هستم و از اشناییتون خوشحالم سرورم
ل:خوشبختم نایل منم لیامم
باهم دست دادنو من پوکر به دستاشون ذل زدم
ز:خب که چی:|منم زینم

ریز خندید و در گوش هری چیزی گفت
ه:اره بابا ضایعس
گفتو من منظورشو نفهمیدم
ه:خب میگفتم
نایل باز پرید وسط حرفش
ن:اووو تا تو بکی لوییو کشتن..خب پسرا گوش کنین هری دوست شما و لویی دوست من باهم ریختن رو هم و طبق افسانه ها و نفرین خانوادگی لو اون اگه با هری بمونه میمیره داستانشم طولانیه فقط بدونین هری سوپر مِرمَن بازیش گل کرده و باید لویی رو که الان دستگیر کردن و تو قصر هستش رو نجات بده.سوالی نبوووود؟؟

یه سره گفت و من فقط حس کردم با هر کلمش فکم جا نداره که ببشتر باز بشه لیانم ا ضاعش بهتر از من نبود
ل:هری..تو تو مطمئنی؟این میتونه خطرناک باشه و حتی جونتم بگیره!
هری سرشو انداخت پایین
ه:من جونمم واسه لویی میدم..فقط واسه دیدن خنده دوبارش

ز:اه اه جمع کنین این لوس بازیارو.."جونمم میدم"اوووق
اداشو دروردمو چشمانو چرخوندم
لیام اخم کرد
ن:خب ما باید بریم شماها اگر کار داشتین میاین اینجا و سه بار اسممو صدا میزنین و من میام اوکی؟
سرمونو تکون دادیم و بعد کلی لوس بازیو بغل که کلی خیس شدم اونا رفتن
ز:که میخوای بابا بشی اره؟
با حرص از بین دندونام غریدم که لیام خندید
----------
LOU POV:
بعد ازینکه منو اوردن توی این خراب شده انداختنم توی سیاه چال..و خب دروغ نگفتم اگه بگم حاظرم تا اخر عمرم اینجا بمونم تا حتی یه تار مو از سر هری کم نشه..منه احمق هنوز دوستش دارم..تنها بدیه این نفرین اینه که به شکل وحشت ناکی قدرت فکر و منطقو اول از همه ضعیف میکنه...و کم کم نابودت میکنه..

در باز شد و شان اومد داخل..از این بشر متنفرم!یادم نمیره چطور به تایتان کمک کرد تا سلطنتو از پدرم بگیره..با اون ظاهر فریبندش..سرمو تکون دادم و اخم کردم
ل:چی میخوای مندس
پورخند زد
ش:من میدونم که تو یه دوست پسره انسان داری لویی کوچولو.....
زمزمه وار گفت وقتی داشت اروم اروم نزدیکم میشد
------------
نظری؟حرفی؟سخنی؟
خبرای pretty much رو شنیدین؟:/
به نظرم هیچکس حتی اگه بخوادم نمیتونه جای وان دیو بگیره!اونا خاصه ما هستن:)
سایمن هم ک عنه واتدیم نیست^^
ووت و کامنت فراموش نشه عشقا😙
عال د لاو بچز💚💙

rainbow mermaid(l.s)Место, где живут истории. Откройте их для себя