season 2, part 11

1.1K 174 7
                                    

دیگه واقعا سرسام گرفته بودم رفتم تو اتاق تا یکم استراحت کنم..پاهامو گذاشتم رو میز و با دستام شقیقه هامو ماساژ میدادم که با سروصدای عجیب و غریبی چشمام چهارتا شدن..پاهامو از رو میز آوردم پایین و گوشامو تیز کردم..اره این سروصدا فرق داشت..سروصدای بهم ریختن و پرت شدن میزها و شکستن انواع ظروف به گوش میخورد..به سرعت ازجام بلند شدم و درو محکم باز کردم..

فرنک با ترس و چشمای گشاد شده رو به روم ظاهرشد..
+اینجا چه خبره؟!!
فرنکو دادم کنار و با دیدن اون وضعیت قلبم به تپش دراومد..سروصدا حالا طبقه ی بالارو گرفته بود..رفتم جلوتر..
+کار اون پسرست که دو سه روز پیش اومده بود؟
-نمی..نمیدونم قربان..
با عصبانیت آدمایی که جلوم جمع شده بودن و جیغ میزدن رو دادم کنار تا با هیکل یه فرد آشنا برخورد کردم..
لیام پین!

تا باهاش چشم تو چشم شدم یقمو گرفت و انقدر به عقب هولم داد که محکم به در اتاق برخورد کردم..اومد نزدیک و یقمو گرفت..صورتش با فاصله ی ده سانتی متری از صورتم قرار گرفت..
-پررو تر از این حرفایی..میخوای تورم بفرستم به همون قبرستونی که هریو فرستادم؟! کورخوندی..این دفعه تورو به یه قبرستونه واقعی میفرستم..فهمیدی؟

تقریبا داشتم خفه میشدم ولی همچنان ازخودم مقاومت نشون میدادم..
+بهت نشون میدم حروم زاده..
تقریبا همه از ترس فرار کرده بودن و تعداد کمی داشتن مارو میدیدن..این دومین رسوایی ایه که لیام واسه ما به بار آورد..
-مثل سایه دنبالتم..هرغلطی بکنی یه جواب واست میذارم..
یقمو بالاتر کشید و به سمت میز کناری پرتم کرد..فرنک سریع اومد پشتمو گرفت تا ضربه ی دیگه ای بهم وارد نکنن..
بادیگارد هاشم مثل خودش زورگو بودن..ما درمقابلشون هیچی نبودیم..
حس بد همه جارو فراگرفت..نگران و خجالت زده سعی کردم خودمو کنترل کنم..سریع رفتم تو اتاق..فکر اینجاشو نکرده بودم..لیام یکی از کثیف ترین هاست..

وقتی از اتاق اومدم بیرون با دیدن میز و صندلی های شکسته حس کردم یکی استخونامو شکونده..دقیقا له شدن قلب و بدنمو حس میکردم..این همه زحمت..این همه شوق و ذوق..این همه پیشرفت..
رفتم پیش بقیه..همه ساکت و ناراحت بودن..دو نفر نشسته بودن و زانوهاشونو بغل کرده بودن..یه نفر به سکو تکیه داده بود..فرنکم با دیدن من اومد نزدیکم..
با دیدن اونا بیشتر ناراحت شدم و البته عصبانی..دندونامو بهم فشردم..
+من باید یه کاری کنم..من باید بهش نشون بدم..باید جواب این کارشو بهش بدم..
شتابان رفتم سمت در ولی کشیده شدم به عقب..
-قربان..خواهش میکنم..این راه درستی نیست..صبرکنین فردا یه فکری به حالش میکنیم..
+چه صبری؟! اگه همون دفعه ی اول که این بلارو سرمون آورد جوابشو میدادم الان جرئت نمیکرد از این غلطا بکنه..
-شما آروم باشین..بیاین بریم یکم استراحت کنین..اخه الان کجا میخواین برین؟
+اصلا میخوام برم هری رو ببینم..دستمو ول کن.
-این موقع شب که نمیشه..خواهش میکنم قربان..
به مکس اشاره کرد تا دوتایی منو ببرن تو اتاق..

jackpot (L.S) [Completed]Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt