part32

2.7K 279 61
                                    

** ادامه..

-من لویی رو دوست دارم پسرا..
لبخند زدم..
هری چشماشو باز کرد و هردو برگشتیم سمتشون..
-ازتون میخوام که کنارمون باشین..
قیافه زین و نایل دیدنی بود و اگه یه عکس ازشون برای طرفدارا میفرستادیم مطمئن بودم که تبدیل بع جک ساله فندوم میشدن..
نایل که فکش کاملا باز بود و لیام احتمالا یادش رفته بود ملک بزنه..و زین که دستش تو هوا بین موهاش و صورتش مونده بود
هری خندید و به من نگاه کرد ..
بعد چند ثانیه که فقط نگاهشون میکردیم زین چندبار پلک زد و سرشو تکون داد..

-آم..من حدس میزدم ..ولی نه به این زودی میدونی یکم شک..
هری نذاشت ادامه بده
-خوبه حدس میزدی که اینطور کپ کردی وگرنه..
هنوز حرفش تموم نشده بود که نایل راه افتاد..
خندم رو لبم خشک شد..
با همون قیافه ی شوکه شدش داشت میومد سمتمون..
هری به من نگاه کرد و بعد بهش زل زد..
همونطور میومد سمتمون و همه بهش زل زده بودیم..
درست جلومون وایستاد و بهمون نگاه کرد..
نگاهش داشت بین من و هری حرکت میکرد..

خواستم به هری نگاه کنم که یهو یه تکون خوردم که باعث شد چشمامو محکم رو هم فشار بدم
دست نایل دور گردن منو هری حلقه شد و کشیدمون سمت هم..بین فشار بازوش دور گردنم و شونش احساس خفگی میکردم

-شما دوتا ...الان... فانتزیه منو تبدیل به واقعیت کردین..
هری دستشو از گردنمون باز کردو یکم رفت عقب تر..
با تعجب زل زدم بهش..
از قیافه ی شدکش خبری نبود و عوضش یه لبخند پت و پهن رو لبش بود
-شما دوتا..من دوست داشتم که باهم ببینمتون..
هری لبخند زد و زد رو شونش..

برگشت و همونطور که داشت میرفت سمت در دستشو تو هوا تکون داد
-حالاهم ..به کارتون برسین..مزاحم نمیشیم..
دروباز کرد ..زینو کشید بیرونو لیامم که همونطور بهمون لبخند میزد رفت بیرون..
همین که درو بست صدای داد نایلو شنیدم..
-یوهووو..این فانتزی من بود پسر..
-....
-اینطوری هم نگاهم نکنین که از سرخوشی میگیریم یکی از شماهارو ماچ میکنم..

صدای خنده ی لیام بلند شد و صداهاشون کم کم محو شد..
چرخیدم سمتش
از نگاهم متوجه شد و نگاهم کرد
هنوز لبخندش رو لبش بود..
منم بهش لبخند زدم و سعی میکردم پروانه های تو دلمو ساکت کنم که تقریبا داشتن از چشمان بیرون میزدن
چند بار پلک زد و نفسشو با صداداد بیرون..
دستشو از جیبش دراورد وهمونطور ک دستشو تو موهاش تکون میداد  برگشت سمتم..
-اگه قضیه همینطور پیش بره از این گروه میریم..

نگاهم رنگ سوال گرفت
-اینکه تا بخوام بهت دست بزنم یه نفر مزاحم شه..
خندیدم و نگاهمو ازش گرفتم،لبمو بین دندونم گرفتم و فشار ارومی بهش اوردم
هی لویی...خواب که نیستی..هوم؟!

دستشو دیدم که حرکت کرد و میومد سمت صورتم..
چشمامو بستم
پروانه هام اروم وقرار نداشتن و مطمئنم صورتم داشت رنگ میگرفت..
دستش اومد زیر چونم و سرمو بلند کرد..
چشمامو اروم باز کردم..
این لمس قطعا واقعیت بود واین نگاهش با همیشه فرق داشت..
خالی شده بود..از ترس..نگرانی..یا هرچیز دیگه ای..

the little thingWhere stories live. Discover now