part1

9.2K 735 430
                                    

لویی به پیشخوان تکیه زد:بریم خونه امشب کسی نیست
لیام:عه؟چه زود خسته شدی!

لویی خندید نایل که تازه رسیده بود گفت:امشب چرا بابیلون خلوته؟

لویی:چه میدونم

برگشت سمت بارمن:نوشیدنیا به حساب من!

نایل:آخ جون نوشیدنی مفت!

لویی خندید و یه شات دیگه سر کشید:بریم خونه...

وقتی از بابیلون اومدن بیرون یهو لویی میخکوب شد!شده تا حالا یهو حرکت زمانو احساس نکنین؟
و فک کنین با یه نگاه عاشق شدین؟خب باید بگم لویی همچین احساسی نداشت اون فقط یه نفر جدید پیدا کرده بود،

یه پسر خجالتی که با زیپ سیوشرتش بازی میکرد اون قدش بلند بود یا حداقل از لویی بلندتر بود موهاش توی صورتش ریخته شده بود و چشمای سبزش دور و برشو میپایید انگار نمیدونست چرا اونجاست

لویی سمتش رفت

لیام:کجا میری؟

-شما برین خونه

لیام چشماشو چرخوند:بریم نایل این بازم طعمه پیدا کرد

لویی بهش نزدیک شد:چه خبر شب شلوغی داشتی؟

-من فقط دارم دنبال یه جای مناسب میگردم

-اووم جای مناسب؟ برای؟

-برای خوشگذرونی...

لویی حرفشو قطع کرد:خوشگذرونی یه پسر گی؟

-اوهوم

-پس بذار مناسب ترین جارو نشونت بدم راستی اسمت چیه؟

-هری

-منم لوییم

لویی باهاش دست نداد فقط حرکت کرد هری هم دنبالش وقتی به یه آپارتمان تقریبا شیک رسیدن توقف کردن

-منظورت خونت بود؟

-آره خلوت کردن دوس نداری؟

به نظر میرسید این اولین بار این پسر باشه چون خیلی مظلوم سرشو انداخت پایین و چیزی نگفت

برعکس چیزی که هری انتظار داشت لویی اونو داخل خونه نکشید و نبوسیدش!اون خیلی عادی در آپارتمانشو باز کرد و پشت سرش نبست که اون وارد بشه

به محض وارد شدن بازم خونه مطابق انتظارش نبود!

خونش اتاق خواب نداشت به طرز شیکی تخت روی سکویی که سه پله از سالن اصلی فاصله داشت قرار گرفته بود و رو به روی تخت یه در بود که به نظر میومد حموم باشه توی سالن اصلی اثری از فرش یا همچین چیزی نبود فقط دو دست مبل سفید رنگ یکی سمت راست و یکی سمت چپ خونه چیده شده بود آشپزخونشم مثل پیشخوان بار بود با این تفاوت که جای مشروب ظرف و ظروف و یخچال اونور اوپن بود

I don't believe in love! ~ By Atusa20Where stories live. Discover now