28• من متاسفم

1K 197 80
                                    

لویی داره با تلفن با ایو حرف میزنه وقتی هری میاد تو.

"آره. منم نمی فهمم. چرا یه نفر باید یه لاکپشت رو به عنوان حیوون خونگی نگه داره؟" صدای لویی نرم میشه وقتی هری میاد تو اتاق و به طرز خجالت آوری جلوی در وایمیسته.

"عنکبوت ها هم باحالن!"

"آره،" لویی زیر لبی میگه و به هری خیره میشه وقتی لبش رو لیس میزنه.

"امم .. ایو! میشه چند دقیقه دیگه بهت زنگ بزنم؟"

"چر-"

"خوبه ، مرسی ، خدافظ!" بلند و با خوشحالی می گه و سریع قطع میکنه و گوشی رو فرو می کنه تو جیبش و بی احساس به هری نگاه می کنه.

"چی می خوای؟" با خشونت میگه. "من دیگه حتی یه کلمه هم به کولت لعنتیت نگفتم"

هری سنگین و با ناراحتی آه میکشه. "گوش کن ، درباره اون ... لویی ، من معذرت می خوام"

لویی بلند نفس می کشه."باشه"

"لویی.."

"هری" لویی تقلید می کنه. "فقط چون تو متاسفی چیزی رو تغییر نمیده "

"ولی من خیلی احساس بدی دارم و ... لیام مجبورم کرد که بیام این جا چون می خواد جبران کنه" لب پایین هری طوری می لرزه که لویی حاظره به عقب خم بشه فقط برای اینکه هری رو خوشحال کنه. تمام انرژیشو میزاره تا پوکر بمونه.

"اشتباه من بود که ... که ازت خواستم اون کارو بکنی. من فقط - فقط واقعا از این دختره خوشم میاد ، لو ، و من می خوام که تو هم ازش خوشت بیاد. می خوام ههمون دوباره خوشحال باشیم و باهم دوست باشیم. ببخشید که متهمت کردم واسه اینکه ... انا رو از خودت درآوردیی فقط برای اینکه بهم آسیب بزنی. میدونم تو هیچ وقت این کارو نمی کنی ، لویی ، و متاسفم که نمی تونم احساساتی که برام داری رو بهت برگردونم.(تو رو جوری دوست داشته باشم که منو دوست داری). من نمی تونم تمایلات جنسیم رو کنترل کنم. تو دیگه باید اینو بدونی" لویی نمی تونه اینکارو بکنه

به همون اندازه که نمی تونه خودشو ببخشه هری رو هم نمی تونه ببخشه.

"چطوری می تونیم با هم دوست باشیم ؟ نمی تونیم جوری رفتار کنیم که انگار هیچ کدوم از اینا اصلا اتفاق نیوفتاده" لویی آروم میپه و سعی می کنه اشکاشو که کم کم دارن تو چشماش جمع میشنو کنار بزنه.

نمی تونه گریه کنه. هری ، درهرحال ، درخشندگی رو تو چشمای لویی می بینه و سریع میره پیشش. خم میشه و به آرومی با نوک شصتش اشک رو از صورت لویی کنار میزنه ، که فقط باعث میشه لویی بیشتر گریه کنه. "من فقط از این خسته شدم ، هری ، متنفرم که ازت منتفر باشم. ولی تو خیلی عوضی بودی. و من از این خوشم نمیاد. دیگه حتی نمیدونم کی هستی(نمیشناسمت)"

"آره ، لویی ، میدونی. من همون هریم که همیشه بودم-" حرفشو قطع می کنه. "بیا این جا" لویی به سینه ی هری فشرده میشه قبل از اینکه بتونه حرف های هری رو درک کنه.

چشماشو محکم میبنده ، حتی با اینکه میدونه داره گند میزنه به لباس احتمالا خیلی گرون هری ، و با ضعف تو بغلش گریه می کنه. بازوهای هری قوین و دور لویی محکم شدن.

و لویی آروم و با احتیاط دستشو بالا میاره تا دور هری بپیچه(بغلش کنه) "من خیلی متاسفم بوو. لطفا، لطفا ،لطفا بهم یه فرصت دیگه بده. من خمه چی رو پشت سرمون میزارم(فراموش می کنم) میتونیم دوباره از اول شروع کنیم. لازم میست که دوباره ی اون قضیه صحبت کنیم"

لویی کنار میره و چشماشو میماله و فین فین میکنه. این روزا بیشتر از یه دختر نوجون هورمونی گریه می کنه. "اون قضیه؟"

"آره ... قضیه ی انا. زین و نایل و من بهش میگیم 'اون قضیه' "

"اوه" لویی زمزمه می کنه.

"ولی من می خوام دربارش حرف بزنم" سرشو میبره بالا و به ابروهای اخم الود و چشمای سبز خیلی خوشگل هری نگاه می کنه. اون خیلی جذابه. و خیلی دور از دسترس لوییه. "من باید راجبش صحبت کنم. این تنها راهیه که ما می تونیم ... رهاش کنیم(فراموشش کنیم) "

هری سرشو تکون میده و لویی از راحتی آه میکشه. "خیلی خب لو"

"وقتی حسابو درست کردم می خواستم ... می خواستم ولش کنم. عاشق صحبت کردن باهات بودم. ولی .. نمی خواستم بهت آسیب بزنم. و .. خیلی وارد قضیه شدم. من عاشقتم. تو باید اینو بفهمی. من هیچ وقت نمی خواستم گولت بزنم. هیچ وقت نمی خواستم گریه کردنتو ببینم. هیچ وقت نمی خواستم پشت سرت حرف بزنم یا ازت راضی رو مخفی کنم چون تو دوست صمیمیمی و من خیلی دوست دارم. من یه شکست خورده ی احمقم" لویی هق هق می کنه.

"باید به حرف النور گوش میدادم. باید پاکش می کرزم. هیچ وقت نباید قاطی زندگی عاشقانت میشدم چون حالا دیگه هیچ وقت منو نمی خوای. هیچ وقت نخواستی. تو اونو(انا) رو می خواستی"

"لویی .. من متاسفم عزیزم" هری با ناراحتی زمزمه می کنه. لویی میتونه بگه همدردیش خالصه.

"اگه میتونستم گی باشم ... میشدم. ولی اونوقت توی انطور رابطه ای هیچ وقت خوشحال نبودم. من فقط تو پایین میکشیدم" لویی سریع نگاهشو میدزده و به زمین خیره میشه. انگشتای هری زیر چونش میان و سرشو دوباره بالا میارن.

"هری" لویی با نارحتی میگه و سعی می کنه خودشو از چنگ هری دربیاره.

"هی ، منو نگاه کن. تو لیاقت ت کسیه که تو رو پایین نکشه. و ، لویی ، محض اطلاعت ، منم عاشقتم"

***

Oh my larry heart💚💙
only one chapter left.
Ready for book two?
vot & comment pls.
love you all ...BAHAR💚💙

CATFISH | CompleteWhere stories live. Discover now