یونگی همچنان اروم بود، و از زمانش استفاده میکرد، مثل همیشه اروم و ملایم ، و جیمین مطمئن بود که میخواد احساس امنیت کنه و لازم نبود تو همه کارها با یونگی عجول باشن.
جیمین وقتی بالاخره برای اولین بار زبون یونگی رو روی لبش احساس کرد ، با تعجب صدایی دراورد و سعی نکرد که صداش رو خفه کنه.
دست یونگی راهشو روی گردن جیمین پیدا کرد و موهای کوتاه و مشکی جیمین رو گرفت و باعث شد جیمین نفس نفس بزنه. وقتی دوباره زبون یونگی به لبهای جیمین خورد جیمین مطمئن شد که دیگه سرش به خاطر الکلی که خورده نمیچرخه.
تنها دلیلش این بود که داشت دوست پسرش رو توی کلاب میبوسید در حالیکه چند هفته ی قبل حتی حاضر نبود تو روز روشن از خونش بیرون بره.
جیمین نمیتونست تکون بخوره ، کاملا خشک شده بود،و فقط به یونگی اجازه میداد تا زمانی که چیز دیگه ای بخوان ادامه بده.
جیمین سعی نمیکرد ارامشش رو بدست بیاره فقط سعی میکرد تکون بخوره و حرکات یونگی رو تقلید میکرد و اجازه میداد زبونش به زبون یونگی برخورد کنه و بچرخه.یونگی هم حرکت جیمین رو تقلید کرد و جیمین وقتی زبونش به پیرسینگ یونگی میخورد دوست داشت.
وقتی کناررفتن یونگی فقط به چشمهای جیمین خیره بود که باعث میشد جیمین نفس کشیدن رو فراموش کنه
هردوشون بی نفس سرشونٌ بهم چسبوندن و سعی کردن ارامش خودشون رو برگردونن.یونگی تند سرش رو از طرف جیمین کنار کشید و نوشیدنیه تموم نشدش رو قورت داد.نوشیدنیش رو با صدای هیس تموم کرد و لبش رو با پشت دستش پاک کرد
جیمین مطمئن بود که یونگی قبلا با کسی جز اون بوده.یونگی مدلی نبود که با کسی نباشه،اعتماد به نفس داشت ، زیبا و البته جذاب بود
جیمین هیچ وقت همچین حسی رو تجربه نکره بود و جوری که یونگی بهش نگاه میکرد ، و دستش رو میگرفت و با انگشتاش بازی میکرد، رو دوست داشت .مدل انگشتاش که باریک و بلند بود رو دوست داشت.
وقتی دستاشون تو دست هم بود و که کسی نگاهشون نمیکرد رو و دوست داشت ، جیمین پاهاش رو بلند کرد و روی یکی از پاهای یونگی گذاشت و وقتی صدایی از دوست پسرش شنید ، تعجب کردو دستش رو دور گردن یونگی انداخت و یونگی هم دستش رو دورکمر جیمین انداخت.
+"شجاع شدی جیمینی."یونگی اروم زمزمه کرد و دستش رو اروم به پشت جیمین کشید تا پشت گردنشو ماساژ بده.
-"این کاریه که تو با من میکنی."جیمین با ضربان قلب بالا و نا منظم بلافاصله زمزمه کرد. و سرشٌ روی شونه ی دوست پسرش گذاشت ..
باقیه شب کنار هم نشستن و با دست هم بازی کردن البته هرازگاهی هم همو میبوسیدن.ولی اکثر مواقع فقط بهم نگاه میکردن و اینده ی نا معلوم خودشون رو از چشم هم میخوندن.
وقتی یونگی چونه ی جیمین رو گرفت یک تنگی نفس دیگه بوجود اومد.یونگی چونه ی جیمین رو با انگشت اشاره و شستش گرفت و صورتش رو به سمت خودش کشید و دوباره بوسیدش.
جیمین هم بیخیال عقلش شد و میل و ارزوهای سرکوب شدش رو دنبال کرد.
بوسه عمیق بود و جیمین هم شجاعت پیدا کرد که دستش رو لای موهای یونگی بذاره و جو رو هیجان انگیز کنه که باعث شد جیمین لبخند بزنه و یونگی هم با لبخند جواب بده.
+"باهام برقص."جیمین حس کرد یونگی بین بوسه هاشون اروم گفت ، صدای یونگی با صدای موزیک یکسان بود ولی جیمین متوجه حرفای یونگی بود.
جیمین با شنیدن کلمه رقصیدن هیجان زده شد و سرش رو تکون داد.
هردو از سر جاشون بلند شدن ، جیمین دست یونگی رو گرفت و همراهیش کرد.
از پله ها پایین رفتن تا به زمین رقص رسیدن جیمین برگشت تا صورت یونگی رو ببینه و حتی یه ثانیه هم طول نکشید تا یونگی دستش رو روی کمر جیمین بذاره ، بدنهاشون نزدیک بود ولی هنوز بهم برخورد نکردن.
جیمین خیلی شل دستش رو روی شونه ی یونگی گذاشت و با چشمای نصفه بسته به یونگی نگاه کرد. رنگهای چراغ های کلاب به صورت یونگی میخورد باعث میشد شبیه شیطانی بشه که از جهنم اومده تا روح جیمین رو تسخیر کنه ولی در حال حاضر روح جیمین متعلق به یونگی بود.
هماهنگ با اهنگ رقصیدن و جیمین به خودش اجازه داد که توی چشمای یونگی نگاه کنه و لباش رو تکون داد و سعی کرد مثل همیشه خشک نباشه.
قفسه ی سینه هاشون تقریبا بهم چسبیده بود و جیمین دوست داشت و میخواست که بهم نزدیکتر بشن و دوباره بوسش کنه. که متوجه نگاه جذاب دوست پسرش شد ، کسی که اصلا خجالت نمیکشید دستش رو به بدن جیمین بکشه ،کسی که همون هوا رو مثل جیمین تنفس میکرد و باعث میشد جیمین دنیا دور سرش بچرخه.
جیمین دستش رو لای موهای یونگی برد و لب های یونگی رو مقابل لبهای خودش حس کرد، باز و بوسه های خیس که جیمین فکر میکرد داره شنا میکنه، با بسته شدن چشم های جیمین موزیک کم کم محو شد ،جیمین فقط صبر و شهوت یونگی رو تو هر لمسش حس میکرد و دیگه در حال رقص نبود فقط واستاده بودن و دستاشون رو دور هم انداخته بودن و برای یک ثانیه جیمین حس کرد چیزی بیشتر میخواد.
هیچ ایده ای نداشت که چطوری و یکهو تو زمین رقص از همه ی مردم دور شدن و در نهایت جیمین بین دیوار و بدن یونگی گیر کرد.
دستای یونگی روی پاهای جیمین بود و بدن هاشون بی هیچ محدودیتی بهم میخورد ولی خیلی حس خوبی بود ، اینقدر خوب که حتی نفس کشیدن سخت بود.
وقتی یونگی لبش رو روی گردن جیمین گذاشت پایین تر از گوشش ، لبهای جیمین خشک شد و احساس خفگی کرد ، یونگی دستش رو زیر لباس جیمین برد و حس کرد میخواست بمیره چون باعث میشد تمام بدنش منقبض بشه و یک جریان الکتریکی که کل بدنش رو بگیره
جیمین عملا زیر دستای یونگی نفس نفس میزد ، هر جایی که یونگی لمس میکرد انگار اتیش میگرفت .
یونگی با قدرتی جیمین رو بوسید که باعث شد صبرش رو از دست بده.دستهای جیمین میلرزید اون به امید اینکه خودش رو محکم نگه داره تیشرت دوست پسرش رو محکم گرفته بود ولی همچنان پایین تر میرفت و باعث میشد جیمین خیلی کوچیک به نظر بیاد جیمین هیچ وقت ایقدر اهمیت رو تو زندگیش حس نکرده بود.
میخواست روحش رو تسلیم یونگی کنه،میخواست یونگی رو مال خودش کنه و خودش رو مال یونگی و این تفکر در حالی بود که یونگی بین بوسه هاش اهی کشید و لب پایینش لیس زد و باعث شد که بخواد گریه کنه.
نفسهاش با هر لحظه که میگذشت بیشتر و بیشتر سطحی میشدن و دوباره یونگی کاملا روی جیمین بود و دوباره نگاهشون بهم خیره شد و یونگی سرش رو اروم به پایین برد و فاصله ی بین گردن و شونه ی جیمین رو گاز گرفت.
و این باعث شد جیمین ناله کنه و سرش به دیوار تکیه بده ولی اهمیت نداد چون بدنش داغ بود.
دست یونگی زیر لباس جیمین روی شکم تخت جیمین و دنده هاش میچرخید و همین خیلی بود خیلی ، خیلی زیاد.جیمین داشت تو سرش جیغ میکشید که یونگی دست نگه نداره و ادامه بده ، دستش رو لای موهای یونگی برد و موهاش رو گرفت ،خوشحالی تو تمام رگهاش جریان داشت.
حرکت جیمین به یونگی نشون داد که باید ادامه بده حتی بیشتر.بینیش رو روی گردنش احساس کرد و بوسه های داغ و خیسش رو که به سمت بالای گردن جیمین میرفت تا لاله ی گوشش ادامه داد ؛ یونگی با نوک زبونش شروع به لیس زدن کناره ی گوشش کرد و ناله ای که جیمین کرد بیشتر شبیه ناراحتی و ناله ی نا امیدی بود ولی نمیتونست نگهش داره ،و خودش رو بیشتر شکه کرد.
یونگی دوباره لبهاش رو به سمت پایین برد،و جیمین لبخند یونگی رو بین لبهاش و پوستش پایین گوشش حس کرد، یونگی دندون هاش رو پایین نگه داشت و شروع به مکیدن گردن جیمین کرد
وقتی بدن جیمین با پای یونگی برخورد کرد برای اولین بار جیمین تو دلش احساس اضطراب کرد.
هیچ وقت فکرشو نمیکرد این اتفاق بیافته.
هیچ وقت.
جیمین به دیوار تکیه داد و چشمهاش رو باز کرد و به نقطه ی دیگه خیره شد،بدنش سفت شده بود. به نظر میومد یونگی متوجه شده بود که چیزی تو نظر جیمین عوض شده به همین خاطر قسمت گردن جیمین که کبود شده بود رو ول کرد.
و برای بار اخر قسمت کبود شده رو لیس زد و سرش رو بالا اورد که به جیمین نگاه کنه درحالی که دوتا شستش بدن جیمین رو زیر لباس نوازش میکرد.
جیمین مضطرب بود و سخت نفس میکشید،افکارش دوباره تو ذهنش اومدن.یونگی مشکلش رو فهمیده بود؟ قراره بهش بخنده ؟یا نادیدش بگیره؟
لطفا نادیده بگیر.
+"تو واقعا منو دیوونم میکنی."یونگی بین لبش زمزمه کرد ، صداش خشن و صادق بود که باعث شد چشمای جیمین دوباره بسته شن.
-"یونگی ،مَ..."
+"شششش."یونگی به زور ولی محترمانه ارومش کرد و دوباره بوسیدش.
جیمین دستش رو پشت یونگی گذاشت و یکمی اروم شد،دوست داشت از زمان باهم بودنشون لذت ببره.قادر بود یکمی اروم بشه بابت بوس هایی که یونگی رو صورتش میذاشت ممنون بود ، یونگی بینیشٌ روی کبودی ای که گذاشته بود قرار داد و دوست پسرش رو نزدیک به خودش نگه داشت و در نهایت هردو کمی اروم شدن ، نفسهاشون عادی شد و ریلکس تر شدن.
+ "تشنه ای؟"لبخند یونگی به جیمین میگفت که این فقط یه سوال ساده نیست و چیزی بیشتر وجود داره ولی نمیدونست چی؛و فقط سرش رو تکون داد، و بینیهاشون بهم میخورد.
-"اره.ولی این دفعه واقعا میخوام آیس تی بخورم."جیمین زمزمه کرد و یونگی خندید و نوک بینی جیمین رو بوسید.جیمین بینیش رو منقبض کرد
+"باشه ،اوکی."یونگی و ظاهرا نمیتونست نگاهش رو از جیمین بر برداره."پس بریم."
باهم رفتن که نوشیدنی هاشون رو بگیرن و در نهایت جیمین آیس تی و یونگی هم کوک گرفت.اما به هر حال الکل توی نوشیدنی ها بود چون جیمین چیزی درباره ی باکارادی کولا نشنیده بود.
اما به یونگی اعتماد کرد و میدونست چقدر الکل رو میتونه تحمل کنه. و دوست پسرش به نظر خوب میومد.
به طبقه ی بالا رفتن و جایی برای نشستن پیدا کردن ولی یونگی گفت باید بره دستشویی.
+"مطمئنی میتونی اینجا صبر کنی؟"جیمین میتونست ببینه که یونگی چقدر بی میله که ترکش کنه ولی جیمین اوکی بود.جیمین به خودش گفت که دیگه نباید بترسه و میتونه خودش تنها باشه.
-"اره چراکه نه؟زود برمیگردی دیگه،من خوبم."جیمین با اطمینان لبخند زد گرچه کمی مضطرب بود که یونگی میخواست ترکش کنه.
+"باشه ،از جات تکون نخور باشه؟من زود برمیگردم.مراقب نوشیدنی هامونم باش."
جیمین سرش رو تکون داد و دور شدن یونگی رو نگاه کرد و لیوان خیس چای و یخش رو دستش گرفت.لیوان برای جیمین سرگرمی شد تا طی زمانیکه منتظر یونگی بود حوصلش سر نره، درحالیکه با لیوان بازی میکرد دور و اطرافش رو هم نگاه میکرد و کاپل هایی رو میدید که کار خودشون رو انجام میدادن و گروهی از مردم که مواد مخدر مصرف میکردن.
و اونها (مردمی که مواد مصرف میکردن) تلاشی نمیکردن که محتاطانه رفتار کنن ولی جیمین میدونست که غیر قانونیه،خدایا،اون اینجا چیکار میکرد؟چطوری اومده بود جایی که مردم بی هیچ اهمیتی مواد مصرف میکردن؟
با اضطراب نگاهش رو روی نوشیدنیش برگردوند و وقتی یکی ناگهانی روی صندلی کنارش نشست شکه شد.اول فکر کرد یونگی برگشته ولی وقتی دید که اشتباه کرده و فقط یه پسر دیگست که داره بهش نگاه میکنه خون تو رگهاش منجمد شد.جیمین عصبی شده بود ؛ فقط سریعا سرش رو برگردوند و جوری رفتار کرد که انگار که متوجه فرد نشده .
"تنهایی خوشگل؟"غریبه داد زد که صداش به گوش جیمین برسه و جیمین شونه هاشو توی بدنش خم کرد ، در حالیکه هنوز لیوان رو نگه داشته بود تمام چایٌ یخ رو روی پاهاش ریخت چون انگشت هاش میلرزیدن.
کمی ترسیده بود و خجالت میکشید گرچه کمی قبل با یونگی اعتماد به نفس داشت و راحت بود اما این مرد اصلا حس خوبی نداشت و جیمین میخواست که از کنارش بره و تنهاش بذاره.ولی نمیتونست خشن باشه یا کاری کنه که مرد ازش عصبانی شه بنابراین خودش رو مجبور کرد که چیزی بگه.
-"ن-نه،منتظر دوست پسرم هستم."صادقانه گفت و خوشحال بود که تنها نیست و اینکه مرد باید نکته رو میگرفت و جیمین رو تنها میذاشت.و اضافه کرد"خیلی زود برمیگرده."
"ادای خجالتی هارو در نیار." مرد غریبه گفت در حالیکه کاملا مشخص بود حرفاهای جیمین رو نا دیده گرفته و دستش رو روی شونه ی جیمین گذاشت.جیمین حس کرد بدنش داره از استرس منفجر میشه و برای یک لحظه میخواست جونگ کوک پیشش باشه.ولی جیمین باز هم از جونگکوک فرار کرده بود و جونگ کوک هم قاعدتا ازش عصبانی بود و حق داشت. "مطمئنم دوست پسرت ناراحت نمیشه اگه من تو رو برای چند دقیقه ازش قرض بگیرم نه؟ در ضمن چرا وقتی میتونی خوش بگذرونی اینجا باشی ؟چی میگی ؟"
-"ن-نه."جیمین درحالیکه سعی داشت از مرد دور بشه خیلی ضعیف گفت ولی وقتی جیمین سعی داشت ازش دور بشه مرد هم همراه جیمین جلو میرفت و حتی دستش رو هم دور شونه ی جیمین انداخته بود.
یونگی لطفا برگرد،لطفا برگرد،لطفا لطفا لطفا.
جیمین داشت تو ذهنش یونگی رو صدا میزد، و جیمین فکر میکرد که اگر بلند شه و فرار کنه مرد هم دنبالش میره و جیمین دیگه یونگی رو پیدا نمیکنه.قصد داشت چای و یخش رو رو سر مرد بریزه ولی همون لحظه یک دست جلوی مرد رو گرفت.
یونگی کنارش بود، عصبانیت از چهرش معلوم بود و یه جورایی بلند تر از جیمین به نظر میومد و جیمین احساس ترس از خشم یونگی کل بدنش رو گرفت.
اما یونگی بود.
یونگی برگشته بود و جیمین امن بود.
+"دستای کثیفت رو از دوست پسر من بکش ، حرومزاده" یونگی با عصبانیت به مردی که کنار جیمین بود گفت و مرد با سرعت از جاش بلند شد.جیمین فقط صدای یونگی رو با تُن اروم شنیده بود و ترسیده بود که هر لحظه ممکنه یونگی گلوی مرد رو بگیره و خفش کنه چون چهرش داد میزد که میخواد این کارو بکنه.
-"یونگی—"
اما قبل از اینکه جیمین چیزی بگه و سعی کنه یونگی رو اروم کنه یونگی دستش رو دور شونه ی جیمین گذاشت و به سمت خودش کشید و جیمین هم خودش رو به یونگی تکیه داد ، بوی اشنا.
مرد غریبه دستش رو به حالت دفاع بالا اورد و شونه هاش رو بالا انداخت.
"متاسفم رفیق، نمیدونستم که دوست پسر داره."غریبه گفت جیمین میخواست گریه کنه چون بهش گفته بود!بهش گفته بود دوست پسر داره.چرا داشت دروغ میگفت؟ جیمین نگاه بدی به مرد غریبه کرد و بیشتر به یونگی چسبید و سعی کرد لیوان یخ و چایش رو که روی پاش بود رو نگه داره.
یونگی تا زمانی که مطمئن شد که رفته نگاهش رو از روی مرد غریبه بر نداشت. ولی زمانی که مطمئن شد محتاطانه لیوان رو از دست جیمین گرفت و روی میز گذاشت.
و صورتش رو با دستاش گرفت و با انگشت شستش نوازش کرد.
+"خوبی سانشاین؟"یونگی پرسید ، صداش به حالت عادی برگشته بود ، جیمین سرش رو تکون داد ؛ نمیخواست بیشتر یونگی رو نگران کنه.
-"من خوبم"جیمین گفت و واقعا بود. یونگی کنارش بود و احساس امنیت میکرد.تنها نگرانیش این بود که دوست پسرش در همچین شرایطی دست به کارای احمقانه نزنه.جیمین اصلا از یونگی نمیترسید فقط نگران بود که یونگی اسیب ببینه
-"یونگی ، من بهش گفتم دوست پسر دارم.گفتم!"جیمین با نگرانی گفت و میترسید که یونگی باورش نکنه،ولی یونگی انگشت اشارش رو روی لب جیمین گذاشت و ارومش کرد و جیمین نفسش رو حبس کرد.
+"من دیدم که تو چطوری بهش گفتی نه.باید خیلی خوش شانس باشه که الان تمام استخوناش رو خورد نکردم."یونگی با عصبانیت گفت.
جیمین یک آن حس کرد که باید یونگی رو بغل کنه تا بهش ارامش بده.
-"من خوبم یونگی، من خوبم ،لطفا فقط..."
+"باشه."یونگی زمزمه کرد "اشکالی نداره."
جیمین صورت یونگی رو بوسید و نهایتا یونگی دوباره لبخند زد.و خوشحال بود که شبشون خراب نشده و دوباره میتونن مثل قبل شاد باشن.
همو بغل میکردن ،میبوسیدن و میخندیدن و همه چیز عالی بود.جیمین فکر میکرد که شاید یک توهم باشه که الان شاده.
بعد از خوردن یک آیس تیه دیگه نهایتا ژاکتهاشون رو برداشتن و کلاب رو ترک کردن.
یونگی تاکسی خبر کرد گرچه خونش تو اتِوون بود ولی به جیمین گفت اجازه نمیده تنها به خونه بره.
-"اما هیونگ این یه هزینه ی اضافس."جیمین گفت درحالیکه پیش خودش خوشحال بود که زمان بیشتریو با یونگی میگذرونه.
یونگی در رو برای جیمین باز کرد و اجازه داد تا اول وارد ماشین بشه و سریعا به طرف دیگه ماشین رفت و سوار ماشین شد.
+"که چی؟دوست دارم زمانمو اونجوری که دوس دارم بگذرونم."وقتی نشست گفت. "و من دوست دارم کنار تو ، توی تاکسی باشم." لبخند زد و جیمین خندید.
-"چه جذاب." جیمین با نگاه مشکوک خندید و گفت و یک ابروش رو بالا انداخت.
رو به راننده ی ماشین کرد و ادرسش رو گفت.وقتی به عقب برگشت کمربند ایمنیش رو بست و به یونگی نگاه کرد
+"چی گفتی ؟"
-"گفتم 'چه جذاب'." جیمین جواب داد و شونه هاش رو بالا انداخت.
+" خیلی چیزها صدام کردن ولی جذاب نه هیچوقت حتی یک دفعه"
-" اما هیونگ تو خیلی جذابی."جیمین خیلی شجاع شده بودپس لپ یونگی روکشید
+"اگه تمومش نکنی بهت نشون میدم کی جذابه."
-"همم"جیمین هوم کرد و چشماش به سمت سقف ماشین خیره بود. "کی میتونه باشه؟هممم هیشکی جز من نیست ،خوب..."
+"راننده ی ماشین."
دهن جیمین از تعجب باز شد و به دوست پسرش نگاه کرد.
یونگی بزرگترین لبخندش رو به جیمین نشون داد و جیمین فکر میکرد که داره به شیطان نگاه میکنه.
-"ایناهاش جذاب ترین ادم روی زمین." یونگی گفت و لپش رو گرفت.جیمین خجالت کشید و خندید و به دست یونگی ضربه زد.
واقعا عاشق بود.
-"هیونگ باید کمربندت رو ببندی." جیمین با شوق گفت و کمبربند رو دور کمر یونگی بست.
+"ایش پارک جیمین، همیشه خیلی محتاط."
-"بدون کمربند خطرناکه.هیونگ."
+"نگران نباش عزیزم.مین یونگی به این راحتیا نمیمیره."
جیمین چشم غره رفت و یکمی با شونش دوست پسرش رو هل داد.کل کلاشون تا زمانیکه به خونه ی جیمین برسن ادامه داشت و دست هم رو ول نمیکردن.
-"بعد از کار زمان خالی داری؟" جیمین پرسید چون امیدوار بود باهم کارهایی انجام بدن و دیگه نباید منتظر اخر هفته میموند.
+"من با همکارام صحبت میکنم،باشه؟" یونگی با لبخند گفت و جیمین سرش رو تکون داد.
-"خوبه."
جیمین گفت و سرشو روی شونه ی یونگی گذاشت و چشماش رو بست و با گرمای بدن یونگی اروم شد.
وقتی رسیدن به خونه ی جیمین ، همه چیز به واقعیت برگشت چون جونگکوک رو دیدکه جلوی در دست به سینه ایستاده بود و نگاه بدی تو چشماش بود.
ساعت سه نصف شب بود.
جیمین با دیدن جونگ کوک دم در حس بدی بهش دست داد و جونگ کوک وقتی سایه ی ماشین رو دید صاف ایستاد. جیمین میدونست که ساعتها اونجا ایستاده بوده. اوه لعنتی.
قبل از اینکه جیمین بتونه خداحافظی کنه و از ماشین پیاده بشه، یونگی به راننده تاکسی گفت تا صبر کنه و خودش هم پیاده شد و پول ماشین رو پرداخت کرد درواقع اونقدری داد که پول برگشت هم حساب بشه و بدون اینکه بقیه ی پول رو بگیره. زود از ماشین بیرون خزید و دوست پسرش رو دنبال کرد.
+"هی جئون" یونگی بدون هیچ تندی باهاش خوش و بش کرد و وقتی جونگ کوک با ابروهای توهم به یونگی خیره بود جیمین میتونست حس بکنه که هیچ تنشی تو جو بینشون نیست.
جونگ کوک قبل از اینکه نگاهشو به جیمین بده یونگی رو با احتیاط از نظر گذروند. جونگ کوک بهش خیره بود و جیمین میخواست زمین دهن باز کنه و ببلعتش.میدونست که امشب یه خرابکاری بزرگ ببار اورده.
"تا الان کجا بودی جیمین؟"
جونگ کوک بسادگی یونگی رو نادیده گرفت حتی صداش هم قضاوت کارانه نبود و اونو متهم نمیکرد ، صداش با نگرانی بود ، ولی جیمین احساس کوچیکی و بدی میکرد. لباش رو روی هم فشار داد و خواست جواب بده، ولی یونگی سریعتر بود.
+"فک نکنم به تو ربطی داشته باشه که کجا بودیم. جیمین حالش خوبه و الانم برگشته. صحیح و سالم." یونگی کشیده کشیده گفت و دستشو دور شونه های جیمین انداخت. قلب جیمین با سرعت تو سینش میتپید. بنظر میرسید این شروع یه جنگ بین دوست پسرش و بادیگاردش باشه، و جیمین اینو دوست نداشت، کلا نمیخواست.
"تو کسی نیستی که بخوای بهم بگی کار من چیه و چی نیست." جونگ کوک جوابشو داد، رگ گردنش بیرون زده بود، و جیمین میتونست بفهمه که باید ارامش خودشو حفظ کنه.
"میتونست جونشو تو خطر بندازه،یونگی-شی."
+"میتونست، ولی نیوفتاده. تو واس شق کردنشم بادیگاردی؟"
جیمین ارزو میکرد که همچین دعوایی باهم نداشته باشن، ارزو میکرد که یونگی جونگ کوک رو عصبانی نکنه.
+"خدایا، اون بیست سالشه، هر غلطی که بخواد میتونه بکنه."
-"لطفا." جیمین دستاشو رو بازوهای یونگی گذاشت و سعی کرد ارومش کنه.
-"عیبی نداره یونگی، عیبی نداره. جونگ کوک راست میگه، من باید_، باید بهش میگفتم_"
جیمین با صدای ارومی گفت و به زمین نگاه کرد.
واقعا نمیخواست که باهم دعوا داشته باشن، نمیخواست دلیلی برای دعوای اونا باشه، چون میدونست اگر که کار به دعوای فیزیکی بکشه بادیگاردش میبره البته قبل از اینکه برای اولین بار یونگی رو بیینه و اونجور که با اون ادم کشا دعوا کرد. بعدش زیاد مطمئن نبود.
+"مزخرفه." یونگی با تندی گفت و جیمین یکم تو خودش جمع شد، پارچه ی تیشرت یونگی رو با انگشتاش مچاله کرد. وقتی یونگی اونجور از جاش پرید جونگ کوک قدمی به جلو برداشت، ولی جیمین سرشو به معنی نه تکون داد.
جونگ کوک مشتاشو کنار بدنش محکم فشار میداد ولی سرجاش ایستاده بود.
جیمین یدفعه دستای یونگی رو روی گونش حس کرد و سرشو برگردوند تا بهش نگاه کنه.
+"جیمینا، تو یه ادم ازاد بدنیا اومدی ، نباید از اینکه میری بیرون و خوش میگذرونی حس بدی داشته باشی، باشه؟"
جیمین بدجوری تو دوراهی گیر کرده بود. میخواست به یونگی اره بگه ، میخواست از ته دلش قبول کنه چون امشب خیلی عالی بود ، بهش بدجوری حس زنده بودن و خوشحالی میداد، وقتی که به زندگی عادیش برمیگشت حتما دلش براش تنگ میشد.
از طرف دیگه نمیخواست احساساتشو جلوی جونگ کوک تو دایره بریزه. تا الان خیلی اذیتش کرده بود. چطور میتونست احساس شادی بکنه وقتی دوستشو تو حچل مینداخت؟
سرشو از روی ضعف تکون داد، ولی نمیتونست نگاهشو از جونگ کوک بگیره.
+"خوب بخواب ، سانشاین. و خوابای خوب ببین." جیمین صدای اروم یونگی رو شنید، با اینکه بنظر میرسید بخاطر جونگ کوک ریده شده به احوالش.
و بعد نفس یونگی رو روی لباش حس کرد و یونگی دوباره بوسیدش.
درست جلوی جونگ کوک.
مغز جیمین قفل کرده بود.
نمیتونست کاری جز بستن چشاش و فشار دادن لباش رو لبای یونگی بکنه.
و بعد از هم جدا شدن.
-"سالم به خونه برس هیونگ. و مراقب باش." همونطور که هنوز دماغش به دماغ یونگی میخورد، اروم زمزمه کرد، یه طرف گردن یونگی رو نوازش میکرد.
یه سمت دهن یونگی بالا اومد، به شکل یه نیمه نیشخند بود، و سرشو تکون داد. قبل از اینکه جیمین رو ول کنه و سوار تاکسی بشه نگاه خیره ای به جونگ کوک انداخت.
جیمین به دور شدن تاکسی نگاه میکرد و زیاد طول نکشید که دست جونگ کوک رو روی شونش حس کرد. سرشو برگردوند و بهش نگاه کرد.
حالت چهره ی جونگ کوک خنثی بود و نمیشد چیزی ازش فهمید ، و جیمین شروع کرد به استرس گرفتن حتی یه کوچولو ترسید چون دوستش چیزی نمیگفت ، تا اینکه به داخل راهنمایشش کرد.
حس گناه اینکه جونگ کوک رو خیلی عذاب داده داشت زنده زنده قورتش میداد.
-"من معذرت میخوام. خیلی معذرت میخوام ، گوکی." اروم زمزمه کرد. -"لطفا از دست یونگی عصبانی نباش و ، و همینطور تهیونگ ، باشه؟ این فکر من بود، تقصیر اونا نبود." جونگ کوک هنوزم چیزی نگفته بود، فقط درها رو باز میکرد، و این خیلی دلسرد کننده بود.
-" من خوبم ، گوکی، و.... و من با یونگی خیلی خوشحالم." سریع اضافه کرد، و بعد دوباره به زمین خیره شد.
به راهرویی وارد شدن که به سمت اتاقشون ختم میشد تا اینکه بالاخره جونگ کوک برگشت سمتش. جیمین تو جاش ایستاد و یکم پرید و با چشمای گرد به جونگ کوک نگاه کرد.
وقتی چهره ی نگران جونگ کوک رو دید میخواست بمیره.
"جیمین، من واقعا میخوام که خوشحال باشی، باور کن."با ارامش گفت، ولی جیمین میتونست لرزه ی ضعیفی رو تو صداش بفهمه. "ولی، وقتی تو اینجوری بدون هیچ حرفی در میری من واقعا از نگرانی میمیرم. من نمیخوام فقط ازت مراقبت کنم چون مجبورم، میدونی؟ من میخوام ازت مراقبت کنم چون تو دوست منی."
جیمین نفس عمیقی کشید و لب پایینیش شروع به لرزیدن کرد. یهویی احساس خستگی و درموندگی کرده بود.
"من فقط_. من نمیتونم مجبورت کنم تا کاری رو بکنی، میدونم، ولی_. لطفا، لطفا بیشتر بهم اعتماد کن، جیمین. تو میتونی بهم اعتماد کنی، باشه؟"
جیمین لبشو گاز گرفت و سریع سرشو تکون داد.
جونگ کوک دستاشو رو بازوهاش گذاشت با ارومی فشارشون داد.
"بنظر خسته میای. بیا ببرمت تو تختت، هوم؟" جونگ کوک دوباره لبخند کوچیکی زد و جیمین خیلی خیلی راحت شده بود. گذاشت تا به اتاقش هدایت بشه و برای خواب اماده بشه. میکاپش رو پاک کرد و صورتش رو شست. لباس خوابشو پوشید و وقتی کاراش تموم شد از دستشویی بیرون اومد جونگ کوک تختشو اماده کرده بود و جیمین فقط باید زیر پتوش میخزید.
-"گوکی، من واقعا متاسفم."جیمین دوباره زمزمه کرد و مثل یه توپ تو خودش جمع شد.
"عیبی نداره جیمینی، میدونم واست سخته، عیبی نداره." جونگ کوک انگشتاشو تو موهای جیمین فرو کرد و جیمین همونطور که بخواب میرفت چشماشو بست.
YOU ARE READING
Yoonmin - Game Over(Per)
Fanfictionمـيـن يـونگـي x پـارک جیـمین • كـاري از تيـم ترجمه ميـن شـوگٓا آي آر• پارك جيمين در نقشِ پسرِ لوسِ رئيس شركت،و مين يونگي در نقش خلافكار يك باندِ سه نفـره 🚂🧣
