part 3

751 136 11
                                    

- ایزی محض رضای خدا بشین! سرگیجه گرفتم.
ایزابل روی صندلی کنار کلاری نشست: چرا باید یه نفر به خودش زحمت بده جنازه رو تا جنگل ببره و رها کنه؟

- شاید میخواسته پنهونش کنه

- پس چرا اتیش نمیزده؟ یا دفنش نمیکرده؟

- سوال خوبیه! جواب خوبی هم براش داری؟ چون نظر من فقط روی شورشه! کلاری گفت.

- شورش؟ یا پاپوش برای مگنس؟ جیس با شک جواب داد.
کلاری رو به جیس پرسید: چرا مگنس؟

ایزابل دوباره بلند شد. نقشه ی روی میز رو پهن کرد. پنج مهره سفید سرباز از صحفه ی شطرنج مورد علاقه اش برداشت و روبه روی کلاری ایستاد. کلاری که همه ی حرکاتشو دنبال میکرد گفت: خب؟

ایزابل توضیح داد: اینجا اولین قتل اتفاق افتاد. دوتا خاکی
کالری تائید کرد: درسته!
ایزابل سرباز رو گذاشت.

- دومین قتل، دوتا از بچه های شب بودن، خون اشام ها. سومی دوتا سیلی و اخرین گروه قتل دو تا گرگینه.

جیس جوری که انگار با خودش فکر میکرد گفت: ممکنه گروه پنجم خودمون باشم..

- ممکنه. ایزابل جواب داد: تا الان همه بدنبال قاتل بودیم بدون اینکه بپرسیم چرا؟ دلیل قتلشو شورش میدونستیم و دستگیر شدن مگنس هم سرگرممون میکنه که بیگناهیشو ثابت کنیم. ولی فکر نکنم فقط یه جرقه برای شورش یا پاپوش باشه!

جیس نگران شده بود: بهتره با الک هم صحبت کنیم. هرکی که هست. هر نقشه ای که داره. مطمئنن تا الان خیلی به هدفش نزدیک شده.

صدای اژیر بلند شد. از شیشه ی بالای در نور قرمزی به چشم میخورد. هر سه با نگرانی بیرون رفتن. کلاری 
دست دختری که رد میشد رو گرفت و پرسید: چی شده؟

- دو جسد دیگه پیدا کردن هردو شکارچی سایه بودن.

ایزابل با شنیدن جواب گفت: من میرم دنبال الک شما هم برید ببینید دقیقا کجا این اتفاق افتاده.

الک و ایموجن بحث میکردن. یکی از شکارچی ها بطرفشون اومد. ایموجن گزارشات رو گرفت و همونطور که بررسی میکرد گفت: میتونی بری لایتوود.

ایزابل جلوتر رفت: چیزایی هست که باید در موردش صحبت کنیم.

ایزی پنجمین مهره ی سفید رو گذاشت: و شکارچیان سایه!
الک، ایزابل، جیس و کالری دور میز ایستاده بودند و به نقشه خیره شده بودند. کلاری مدادی که بین موهاش فرو برده بود رو بیرون کشید. موهای نارنجی رنگش باز شدن و دورش ریختن. بین سرباز های سفید خطی کشید و بهم وصلشون کرد. یک پنج ضلعی. الک انگشت اشارشو وسط پنج ضلعی گذاشت: اینجا سرش و بلند کرد و به جیس نگاه کرد. ناخوداگاه باهم گفتند: امکان نداره!

Mea culpa Where stories live. Discover now