با دیدن قبر دوباره لبهاش روی دندون هاش پیچ خورد .
ترک ها دوباره سر باز کردن .
جلو رفت اما لبخندش خشکید .
خونَش فرو ریخته بود . قبر لیامش شکسته بود .
نه . شکسته بودنش .
لیامش ؟ زیر آوار بود؟
" لی "
دوباره صدایی از لبهاش بیرون نیومد .
کیخونشون رو ویرون کرده بود؟
حتی ندیده بود بیشتر قبر ها شکستن .
" لی ... خونمون.. "
شاید صداش رو از دست داده بود . نمیدونست .
چشمهاش پر شده بود .
دستهاش دوباره میلرزید .
زانوهاش سست بود .
معدش میغرید و میخواست هیچ رو بالا بیاره .
زانوهاش کار خودشون روکردن .
رویسنگ قبر فرود اومدن .کف دستهای پاره پارش روی سنگ تیز فرو رفتن .
خار گلهای توی دستش ، تا عمق کف دستش رو سوراخ کرد .
نفهمید .
" لیام خونمونو خراب کردن "
بغض کرد .
دلش بغل میخواست .
هیکل ظریفش رو روی قبر تکه تکه پرت کرد و سنگ شکسته رو محکم بغل کرد .
" دیگه خونه نداریم "
" ولی تو هنوزم منو داری "
اشکهاش جاری شد .
خط چشم مشکی رو شست و با خودش پایین اورد .پسر نفهمید .
گونش رو روی L گذاشت و با سر انگشتهاش اسمش رو لمس کرد .
سرمای قبر بی حسش کرد .
سنگ رو محکم تر به خودش فشرد یا خودش رو به سنگ؟
باید خونه ی خودش و لیام رو گرم نگه میداشت .
باید .
YOU ARE READING
[ Home With You ➸ Z.M ]
Short Storyاهمیتی نداشت که فردا مردم ، جنازش رو روی قبر پیدا کنن و بگن: " پسر بیچاره ... روی سنگ قبر شوهرش یخ زده . " - COMPLETED -