Without Me | bxb

6

ساعت '10:38 بود.
گیسو در ورودی رو باز کرد ، با چشمای درشت نگاهم کرد.

- بابا عصبانیه.

وقتی حرفش تموم شد ، پشت چشمی نازک کرد.
می‌دونستم تو ذهنش چی می‌گذره.
همیشه شاکی از اینِ که من می‌تونم شبا بیرون برم و خودش نمی‌تونه.
بخاطر همین قیافه می‌گرفت.

- می‌دونم.

- کجا بودی سهیل؟هزار بار زنگ زدم جواب ندادی..

صدای بلند بابا حرف گیسو رو قیچی کرد.
- چی پچ پچ می‌کنین؟بیاین تو ببینم.

ابروهام رو بالا انداختم و داخل خونه رفتم.
گیسو درو بست و بی صدا دنبالم راه افتاد.
نگاهی به مامان و بابا انداختم که کنار هم نشسته بودن و طلبکارانه نگاهم می‌کردن.

لبم رو تر کردم و آروم بهشون " سلام " کردم.

بابا دستی میون موهای پرکلاغیش کشید و این کارش باعث شد موهای سفید شدش به چشم بیان و برق بزنن.

- کجا بودی تا این وقت شب؟

کوله پشتیم رو ، کنار مبل گذاشتم.
کی قرار بود ساعت بیست دقیقه به یازده رو " این وقت شب " ندونن؟!
با بدبختی نالیدم.

- بابا من دیگه بچه نیستم.

- حداقل جواب زنگامونو می‌دادی.فکر کردی می‌تونی یه پیام به خواهرت بدی و بعدش غیبت بزنه.

با عجز به مامان نگاه کردم ، داشتم با نگاهم ازش خواهش می‌کردم تا جلوی غر زدنای بابارو بگیره.
ولی برخلاف تصورم چشم غره ای رفت و روش رو برگردوند.

- با دوستم بودم.شام خوردیم.

بابا از جاش بلند شد ، نزدیکم اومد.
می‌دونستم می‌خواد مطمئن شه ببینه سیگار و قلیون کشیدم یا نه!
خودم زودتر دست بکار شدم، به دهنم اشاره کردم.

- بیا بو کن ببین چیزی نکشیدم.با متین بیرون بودم همونی که یبار دیدیش.

مامان با دلخوری گفت.

- دلم هزار راه رفت سهیل.

- فکر کردی بزرگ شدی می‌تونی هر غلطی دلت خواست بکنی؟تا وقتی تو این خونه ای باید اخبار همه کارات دست ما باشه.

نگاه پر از حرصم دست خودم نبود.
ولی بابا گاهی وقتا منطقش رو از دست می‌داد.
من یه پسر 18 سالم و نمی‌دونم این محدود کردناشون چه دلیلی داره!

نمی‌خواستم با پررویی جوابشون رو بدم.
بخاطر همین سرم رو پایین انداختم.
کوله پشتیم رو دوباره برداشتم.

- من میرم بخوابم شب بخیر.

بابا دستاش رو ، روی زانوش کوبید و با حرص خندید.

- آره برو بخواب این روزا یا همش تو اتاقتی یا بیرون ازخونه ول می‌چرخی.

هوف کلافه ای کشیدم.
خیلی دلم می‌خواست فریاد بزنم " بمونم خونه که چی؟بهم گیر بدین و نصیحتم کنین؟ "