صبح دو شنبه بود و جشن فارغ التحصیلی
با خودم گفتم آره امروز دیگه باهاش حرف میزنم امروز میشه اما وقتی کلاهمو مرتب کردم و خواستم بهت نزدیک بشم
اون دختر مو بلوندو دیدم که گونه هاش رنگ گرفته بود و تو نسبتا روبروش زانو زدی بودی
ازش درخواست میکردی که به پرام بیاد؟
YOU ARE READING
Your Name [ZIAM]
Fanfiction[Completed] من فقط یه چیز از تو میدونستم و اون اسمت بود A short Ziam Story