‌-••✦• Magic Beat ep 1•✦••-

2.7K 284 24
                                    

¤Ω Magic Beat Ω¤

¤Ω By:Scarlett Ω¤

¤Ω Cupel: Krishu /kaisoo Ω¤





قسمت اول_ضربان جادو

در 5نوامبر 1916 دنیا صدای کودکی زیبا با چشمانی درشت و قهوه ای رنگ رو شنید پسری با پوستی به زیبایی مهتاب که موهای لطیف و قهوه ای رنگش با تارهای طلایی رنگی که وسطشون افشون شده بودن تزئین میشد . لبان صورتی و خوش فرمش در تضاد با موهاش قرار داشتن . در یک خانواده ی درجه یک و اشرافی متولد شد شیش سال گذشت و هرسال جذابیتی بیش از پیش به دست می آورد همون موقع بود که همه ی اهل عمارت متوجه ی چیزی غیر عادی در این پسر شدن قدرت ها و نیرو های خارق العاده ای که اون رو موهبتی از جانب خدا میدونستن اون پسر شیش ساله با دستانی زندگی بخش دیده به جهان گشوده بود کم کم حرف و حدیث ها از عمارت به بیرون درز کردن جوری که در سرتا سر سرزمین پهناورشان زبان زد همه شد و باعث شد امنیت اون پسرک به چالش کشیده شه و والدینش نگران این موضوع بشن پدرش برای محافظت از پسرش اون رو شبانه از خانه خارج کرد و به جایی دور از دسترس همه برد از اون به بعد پسرک شیش ساله مجبور شد بقیه ی روزای زندگیش رو در محرومیت از دیدن پدر و مادرش سپری کنه تا اینکه اون روز شوم فرا رسید ...

کنار باغچه ی کوچک کلبه ی چوبی در حال بازی بود که پدرش سراسیمه از اسبش پیاده شد و اونو در آغوش گرفت و با همون حالت کلافه اش به اطراف نگاه کرد مدتها بود که دلش برای این آغوش پدرانه تنگ شده بود اما چهره ی عجیب پدرش اون رو کنجکاو میکرد حلقه ی دستش رو از دور گردن اون باز کرد

_ پدر جان چیزی شده ؟؟

به چشمهای لرزون پدرش خیره شد و منتظر جواب موند

_ نه پسرم چیز خاصی نیست ... لورا کجاست ؟؟

با اینکه جواب درستی ازش نگرفته بود به در کلبه اشاره کرد

_ توی کلبه اس

پدرش لبخندی به روش زد و سری تکون داد

_ خیل خب ... جونمیون تو همینجا منتظر بمون باشه ؟؟

سری تکون داد و به مسیر رفتن پدرش نگاه کرد و بعد از انداختن شونه هاش به بالا دوباره مشغول بازی کردن شد گه گاهی نگاهش از پنجره به درون کلبه میافتاد که لورا و پدرش با هم در حال بحث بودن اما اعتنایی نمیکرد . لورا زن مهربون و جوونی بود که از اون محافظت میکرد و باهاش به خوبی مادرش رفتار میکرد . حرف هاشون مدت زیادی طول کشید تا اینکه پدرش به همراه لورا از کلبه خارج شد با تعجب دست از بازی کردن کشید و به لورا که شنلش رو پوشیده بود و کوله پشتی ای در دست داشت خیره شد آروم و کنجکاو قدمی به سمتش برداشت

_ لورا کجا میری ؟؟

بدون اینکه جواب جونمیون رو بده شنلی به تنش پوشوند و دستشو روی شونه هاش گذاشت

Magic Beat FullWaar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu