‌-••✦• Magic Beat ep 12 •✦••-

635 126 0
                                    

¤Ω Magic Beat Ω¤
¤Ω By:Scarlett Ω¤
¤Ω Cupel:kaisoo/Krisho Ω¤


قسمت  دوازدهم _ضربان جادو

بی خبر از همه جا سر خوش برگشت خونه به محض ورودش متوجه ی اوضاع نا آروم خونه شد . همه در حال دوندگی و انجام  کاری بودن از هرکی میپرسید چه خبره چشم غره ای بهش میرفت و از کنارش رد میشد انگار قتل کرده سریع خودش روبه آشپزخونه رسوند میدونست این وقت روز لورا حتما اونجاست  سراسیمه در رو باز کرد
_  لورا ؟؟!!
لورا که تند تند مشغول شستن ظرف ها و نظارت بر کارهای آشپزخونه بود نیم نگاهی بهش انداخت از چهره اش استرس میبارید معمولا وقتی از چیزی عصبی بود خودش رو با کار کردن تو آشپزخونه خفه میکرد کیونگ سو با نگرانی به سمتش رفت و اونو سمت خودش برگردوند
_  لورا بهم بگو اینجا چه خبره ؟؟!!
نگاهش رنگ غم گرفت قطره اشکی که از گوشه ی چشمش چکید رو با پیشبندش پاک کرد  بغضی که سد راه صداش شده بود فقط گذاشت یه کلمه رو به زبون بیاره
_ جونگین ...
همین یه کلمه کافی بود تا  کیونگ سو  بفهمه چه اتفاقی افتاده بهت زده عقب عقب رفت و به میز وسط آشپزخونه برخورد کرد دستشو به اون گرفت تا نیافته
_  امکان نداره خودم صبح رفتم پیشش حالش خوب بود . چطور یدفعه  ...
لورا در حالی که دیگه نمیتونست جلوی ریزش اشک هاش رو بگیره بین گریه هاش گفت
_  صبح نگهبان ها بدن بی جونش رو جلوی در پیدا کردن
کیونگ سو  بهت زده لب زد
_ ولی ... ولی اون به من گفت که میخواد استراحت کنه . گفت به همه بگم کسی مزاحمش نشه . آخه چطور ...
اخم هاشو در هم کشید از موجود کله شقی مثل جونگین این کار ها بعید نبود برگشت و با دو از آشپزخونه خارج شد باید خودش میفهمید وضع جونگین  تا چه حد بده . بدون اینکه در بزنه وارد اتاق شد . آقای کیم و چند تا دکتر بالای سر جونگین بودن نگاه سنگینشون رو حس میکرد اما اهمیتی نداد . چشمش به جونگین  افتاد لب هاش کبود شده بود . صورت بی رنگ و لعاب و رنگ پریده اش رو میتونست از همون فاصله هم تشخیص بده . چانه اش لرزید این پسر با خودش چیکار کرده بود  چند قدم به جلو برداشت و کنار تختش ایستاد به زحمت لب باز کرد و از پزشک مخصوصش  حالش رو پرسید . پزشک نگاهی به صورت جونگین انداخت و با تاسف سری تکون داد
_  متاسفانه این حمله خیلی شدید بوده . باید صبر کنیم . متاسفم که این رو میگم اما ممکنه ایشون رو از دست بدیم
کیونگ سو  دستشو روی دهانش گذاشت . بی اختیار اشک هاش فرو ریختن بازرگان  کیم با شنیدن این حرف عصبی به سمت پزشک رفت و یقه اش رو گرفت بلند داد زد
_  مرتیکه تو برای چی از من پول میگیری اگه اون پسر بمیره میدم پوست از سرت بکنن
دستیار پزشک که وضعیت رو چندان خوب نمیدید به سمت کیم رفت و اونو از پزشک جدا کرد بعد با قاطعیت گفت
_  لطفا آروم باشید این سرو صدا ها برای بیمار خطرناکه . خودتونو کنترل کنید آقای کیم . همونطور که این از دست ما خارجه از دست دیگران هم خارجه شما میتونید بهترین پزشکای دنیا رو بیارید اینجا اما این تاثیری در نتیجه ی حال پسرتون نداره
پزشک سری تکون داد و بعد از مرتب کردن لباسش کیف و وسایلش رو برداشت و بی توجه به  بازرگان کیم بسته ای رو سمت  کیونگ سو  گرفت
_  اگه اشتباه نکنم تو مسئول مراقبت از ایشون هستی . اگه حالشون بد شد این دارو رو به خوردش بدین . فقط در صورتی که وضعیتش خیلی وخیم شد خبرم کنید در غیر این صورت کاری از دستم برنمیاد
کیونگ سو  اشکهاشو پاک کرد و بسته رو از دکتر گرفت . بعد از رفتن دکتر روی یه صندلی کنار تخت جونگین نشست بازرگان کیم با استرس طول اتاق رو طی میکرد سیگار برگی رو از جیب کتش درآورد تا بین لبهاش بذاره اما  کیونگ سو  که متوجهش بود با اخم غلیظی گفت
_  دود سیگار واسه ایشون ضرر داره
بازرگان کیم نگاه حقیری بهش انداخت
_ خودم میدونم
بعد از گفتن این جمله از اتاق خارج شد کیونگ سو با زدن پوزخندی  زیر لب زمزمه کرد
_ مشخصه
وقتی خیالش از تنها بودنشون توی اتاق راحت شد گوشه ی تخت جونگین نشست و دستشو لای موهای اون فرو برد و نوازش وار اون ها رو به حرکت در آورد
_  من میدونم تو پسر قوی هستی خواهش میکنم این یکی رو هم مثل قبلیا پشت سر بذار . آخه چی شد یدفعه ؟؟ تو که صبح حالت خوب بود ؟؟ جونگینا اگه چشماتو باز کنی قول میدم همه کار واست بکنم هرکاری که بخوای تو فقط چشماتو باز کن . نکنه یه وقت تسلیم بشیا . جونگینا  خواهش میکنم این کارو با من نکن . میخوای اینطور ازم انتقام بگیری ؟؟ میخوای کاری کنی که با رفتنت تا آخر عمر عذاب وجدان داشته باشم ؟؟  امروز تصمیم داشتم بعد از برگشتم به خونه یه موضوعی رو باهات در میون بذارم تو باید این رو بدونی من زیاد وقت ندارم پس خواهش میکنم قبل از اینکه ناخواسته ترکت کنم چشماتو باز کن .
پتو رو روش مرتب کرد و همون جا کنارش نشست و واسش لالایی خوند .  میدونست جونگین  این کارو دوست داره .
..............
با حس خشکی گلوش آروم لای پلک هاشو باز کرد چند ثانیه طول کشید تا به یاد بیاره که چه اتفاقی افتاده با یاد آروی چیزایی که دیروز دیده بود اخم هاش در هم رفتن دستشو روی تشک گذاشت تا بلند شه اما  با برخورد دست به کیونگ سو که  دستاشو زیر سرش گذاشته و کنار تختش به خواب رفته بود توجهش جلب شد . از اونجایی که  کیونگ سو هم درست مثل خودش خواب بسیار سبکی داشت به محض حس کردن اون حرکت بیدار شد و چشماشو به  جونگین داد چهره اش رنگ نگرانی گرفت
_  جونگینا  حالت خوبه ؟؟
نگاه سرد و بی تفاوت جونگین تنش رو لرزوند صداش خالی و خشک بود
_  برو بیرون
یه لحظه فکر کرد اشتباه شنیده دوباره سوالش رو تکرار کرد اینبار  جونگین  خشک تر از قبل از جاش بلند شد و زیر بغل کیونگ سو  رو گرفت همونطور که به سمت در میرفت از لای دندون هاش غرید
_  گمشو بیرون  پسره ی  عوضیه  دروغگو
قبل از اینکه  کیونگ سو  رو بیرون کنه چنگی به موهاش زد صورتش رو نزدیک صورت اون برد
_  اگه یکباره دیگه دور و بر این اتاق ببینمت کاری میکنم از به دنیا اومدنت پشیمون بشی
در اتاق رو باز کرد و  کیونگ سوی شوکه  رو با ضرب پرت کرد بیرون بعد هم درو بهم کوبید و همونطور که نفس نفس میزد روی اون سر خورد . گوش هاش زنگ میخوردن و چشمهاش نمیتونستن  درست هیچ جا رو ببینن همونطور نشسته خودش رو تا نزدیک میز کنار تختش رسوند و به زحمت یه لیوان آب واسه خودش ریخت . عصبانیت اصلیش رو توی خودش ریخته بود که مبادا از کوره در بره و دست روی کیونگ سو  بلند کنه به نظر خودش همون قدر هم کمش بود اما بیشتر از اون هم قلب احمقش بهش اجازه نمیداد . اشکهاش بی اختیار پایین ریختن برای اولین بار آرزو کرد مرگش زودتر فرا برسه . تحمل این یکی رو دیگه نداشت . نمیخواست کیونگ سو  رو از دست بده در عین حال دیگه هم نمیتونست اون رو مثل قبل دوست داشته باشه . باید به هر قیمتی اون پسر رو کنار خودش نگه میداشت . همون موقع در با شدت باز شد و چهره ی آشفته  و سرو وضع نا منظم پدرش در آستانه ی در نمایان شد . حتما  کیونگ سو بهش خبر داده بود . بازرگان کیم به سرعت به سمتش رفت و اونو در آغوش کشید .
_  خدای من ازت ممنونم . ممنونم که پسرم چشماشو باز کرد
جونگین لبخندی زد و سرش رو از آغوش پدرش بیرون کشید
_ پدر باز هم تا خرخره مشروب نوشیدی و سیگار کشیدی ؟؟ 
پدرش با ناراحتی به اون که هنوز هم لبهاش کبود بودن و رنگ به چهره نداشت نگاه کرد
_  پسر تو منو جون به لب کردی
دوباره جونگین  رو در آغوش کشید . هنوز هم فکرش مشغول  کیونگ سو  بود . نباید میذاشت نقشه اش رو عملی کنه شاید بی رحمی بود اما نمیخواست بذاره کسی  کیونگ سو رو با خودش از اینجا ببره . جونگین حس خیلی خاصی به کیونگ سو داشت . حسی که خودش هم هنوز درک درستی ازش نداشت .  برای بار دوم از آغوش پدرش جدا شد و بی معطلی گفت
_  پدر باید یه چیزی رو بهتون بگم
پدرش به حالت انتظار نگاش کرد  جونگین ادامه داد
_  کیونگ سو  داره فرار میکنه . باید جلوش رو بگیرید
پدرش ابرو هاش رو در هم کشید
_  جونگین داری هذیون میگی پسرم ؟؟ نگران نباش دکتر تا چند لحظه ی دیگه برای بررسی وضعیتت میرسه
جونگین  دستای پدرش رو گرفت و مصمم بهش نگاه کرد
_ نه پدر این حقیقته . ازم نپرسید که اینارو از کجا میدونم . اما واقعا دارم راست میگم . لطفا حرفم رو باور کنید
بازرگان کیم متفکر سری تکون داد
_  بسیار خب چند نفر رو مسئول میکنم تا موضوع رو بررسی کنن
با اومدن دکتر به حرف هاشون خاتمه دادن . تنها راه حلی که به ذهن جونگین میرسید این بود که از قدرت پدرش استفاده کنه  . وگرنه خودش نمیتونست با اون قلب مریض که گاه و بی گاه سرش بازی در میاورد کنترل کارها رو به عهده بگیره حتی ممکن بود دیر بشه . نمیذاشت اینطوری بره حداقلش این بود که  کیونگ سو  می بایست تقاص بازی با اون رو پس میداد . چطور تونسته بود از محبت ها و مهربونیاش سواستفاده کنه . باورش نمیشد تا این حد از یه پسر بازی خورده باشه اونکه هیچ وقت باهاش بدرفتاری نکرده بود . اون که همیشه هواشو داشت . پس چرا ؟؟
»::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::«
بهت زده به در اتاق  جونگین  که  با شدت بسته شد خیره بود اون داشت چی میگفت ؟؟ چرا اینطوری رفتار میکرد ؟؟ گیج و مات برده بلند شد و به سمت در اتاق بازرگان کیم که تو همون راهرو قرار داشت رفت و بدون در زدن وارد شد و گفت
_ جونگین شی به هوش اومدن
بازرگان کیم روی صندلیش رو به عکس همسرش نشسته بود و سیگاری که بین انگشتاش بود رو سمت لبهاش میبرد تا بین اون ها جا بده که با ورود یک دفعه ای  کیونگ سو و حرف های اون  سراسیمه بلند شد و سیگار رو توی زیر سیگاری خاموش کرد . بی توجه به سرو وضع نامرتبش به سمت اتاق جونگین دوید . کیونگ سو  خواست دنبالش بره اما با یاد آوری حرف های جونگین قدم هاش رو هوا خشک شدن . چند دقیقه همونجا وسط راهرو ایستاد . شاید جونگین داشت هذیون میگفت . یه لنگه پا مونده بود . حالت  جونگین نشون از این نمیداد که خواب نما شده باشه یا تو حالتی مسخی به سر ببره . کلافه پوفی کشید و رفت تا به دکتر زنگ بزنه .
وقتی دکتر اومد پشت در منتظر ایستاد تا اون کارش تموم بشه بعد که بیرون اومد حال جونگین رو از دکتر جویا شد . اون هم بهش گفت باز کردن چشماش علامت چندان خوبی نیست که بخوان درباره اش خوشحال باشن .  وضعیت جسمی جونگین خیلی خرابه  . هر لحظه ممکنه حالش وخیم تر بشه . طوری که دکتر واسش استراحت مطلق تجویز کرده بود یعنی اون اصلا نباید از تختش خارج میشد .
................
روی تختش نشسته و زانو هاش رو بغل کرده بود . دو روز از اون ماجرا میگذشت جونگین هرگز حضور  کیونگ سو  رو به محضرش نمیپذیرفت مونده بود که چی شده آخه اونا که با هم خوب بودن چرا یهو اینطوری شده بود . داشت از کلافگی و ناراحتی دق میکرد . جونگین  حاضر نمیشد باهاش حرف بزنه تا جریان رو ازش بپرسه . چشماش در آستانه ی اشک ریختن بودن که لورا سراسیمه وارد اتاق شد نگاهی به راهرو انداخت بعد اومد داخل و در و بست مستقیم به سمت  کیونگ سو  رفت و لبه ی تختش نشست
_  وسایلت رو جمع کن کشتی امشب حرکت میکنه
چشماش از تعجب گرد شدن اما چیزی نگفت لورا ادامه داد
_  خوب گوش کن . زیاد وقت نداری . پس فقط وسایل مورد نیازت رو بردار
لباشو تر کرد
_  لورا الان نمیشه . آخه چیزه ...
روش نشد بگه باید قبلش جونگین  رو ببینه . به خصوص که لورا از همون اول هم از صمیمیت بین اون ها راضی نبود . ابرو های لورا به هم گره خوردن ضربه ای آروم به بازوی  کیونگ سو  زد
_  چرا چرت میگی  پسر  زود باش
لبهاشو گزید و با بی میلی مشغول جمع کردن وسایلش شد . نمیتونست همینطوری بره . اونقدر فکرش مشغول بود که متوجه نشد لورا اصلا وسایلش رو جمع نمیکنه .  کتش  رو روی دوشش انداخت لورا آروم لای در رو باز کرد و نگاهی به بیرون انداخت بعد از اینکه از امن بودن راهرو مطمئن شد  کیونگ سو  رو دنبال خودش بیرون کشید . میدونست ممکن نیست اما خدا خدا میکرد جونگین  جلوشون سبز بشه . تا رسیدن به در پشتی عمارت همش برمیگشت و پشت سرش رو نگاه میکرد اما از جونگین  خبری نبود بغضش بالاخره شکست وقتی به در رسیدن لورا در و باز کرد و اونو به بیرون هل داد تازه اونموقع متوجه شد که لورا چیزی همراه خودش نداره اشکهاشو با پشت دست پاک کرد
_  لورا؟؟
لورا نگاهی به راهرو انداخت و اومد بیرون  بعد از بوسیدن  کیونگ سو  محکم بغلش کرد
_ میخوام اینجا پیش جونگین  بمونم  کیونگ سو
_  نه این امکان نداره اگه تو نیای منم نمیرم
نوازشی به موهاش زد
_  لج نکن  پسر عزیزم من از بابت تو خیالم راحته اما نمیتونم جونگین  رو همینطوری ول کنم . کیوجونگ منو با عنوان مادر صدا میزنه  .نمیتونم تنهاش بذارم . تو برو
_  نه لورا من نمیرم من بدون تو هیچ جا نمیرم
_  کیونگ سو  برو وقت نداریم
با گفتن این جمله به سمت در رفت تا بره داخل که کیونگ سو  دستش رو گرفت و با التماس بهش شروع به زاری کرد
_  خواهش میکنم لورا . لورا من بدون تو نمیتونم . اون کیم عوضی حتما یه بلایی به سرت میاره  تو رو  به مسیح
دستش رو از دست  کیونگ سو با عصبانیت بیرون کشید
_  بس کن  کیونگ سو  چرا مثل بچه های بهونه گیر رفتار میکنی . من تو رو اینطوری بار آوردم ؟؟ اگه نری دیگه هیچ وقت تو روت نگاه نمیکنم
کیونگ سو  ساکت شد و  اشک هاشو پاک کرد بین هق هق هاش برید بریده گفت
_ به جونگین  .. به  جونگین  .. . ب .. ب
نتونست حرفش رو کامل کنه لورا که منظورش رو فهمیده بود دستی به صورتش کشید
_  همه چیز رو بهش میگم اون حتما درک میکنه
_  خدافظ
این تنها کلمه ای بود که تونست از سد بغض گلوش بگذره . با قدم های متزلزل اونجا رو ترک کرد . قلبش بهش هشدار میداد که برگرده  اما پاهاش بی اختیار افسارش  رو به دست گرفته بودن و اون رو به جلو میکشیدن . به اسکله که رسید  کریس  و  جونمیون اونجا منتظرش بودن .  جونمیون  با دیدن چشمهای خیس از اشکش و وضع آشفته ی چهره اش  با نگرانی به سمتش رفت
_  کیونگ سو چی شده ؟؟!!
غم وحشتناکی تمام تنش رو فرا گرفته بود هرگز آزادیش رو اینطور تصور نمیکرد . با ناراحتی تمام  موضوع رو برای جونمیون تعریف کرد
_  این امکان نداره ما نمیتونیم بدون لورا اینجا رو ترک کنیم . باید برم دنبالش
خواست به سمتی بدوه که  کریس  بازوش رو گرفت
_ جونمیون کشتی تا چند دقیقه ی دیگه حرکت میکنه  . فعلا باید هر چه زودتر اینجا رو ترک کنیم ...


Magic Beat FullWhere stories live. Discover now