chapter 28

2.3K 367 330
                                    


.
.
.

لویی از داخل قفسه دو تا کتاب برداشت و سمت مشتری رفت , پشت پیشخوان وایساد و کتاب هارو روی میز چوبی گذاشت

:این دو جلد رو داریم آقا

مرد نگاهی به کتاب ها انداخت و به نویسنده و اطلاعات کتاب دقت کرد
:ممنونم هردو رو میبرم

:14پوند میشه آقا

مرد سری تکان داد و پول رو حساب کرد و از مغازه بیرون رفت و لویی بقیه کتاب هارو داخل قفسه می چید به ساعتش نگاهی کرد که نزدیک نهار بود ... صبح فقط یه صبح بخیر از ادوارد گرفته بود و تا الا هیچ خبری ازش نبود .... یعنی حرفای هری داره واقعی میشه?

صدای زنگوله ی بالای در سرعت لویی رو بالا برد و سریع کتاب هارو مرتب کرد و داد زد

:تعطیلهههه

اما هیچ صدایی نیومد , سمت پیشخوان حرکت کرد ...نکنه دزد باشه!

وقتی برگشت دید ادوارد با دوتا بسته ی کوچیک روبان پیچی شده توی دستش ایستاده و مثل همیشه توی کت شلوارش از هر مردی روی زمین خواستنی تر بود

لبخند زد و سلام کرد ادوارد جعبه رو روی پیشخوان گذاشت
:سلام ... داشتی میرفتی?

:اوم ... اره , اینا چیه?

:چیز زیاد ... میدونی من نتونستم دست خالی بیام میدونی , اصلا دوست ندارم گل بکسی بدم ... شکلاته

لویی جعبه رو باز کرد و یکی از شکلات هارو گاز زد :واووو مزه اش عالیه

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


لویی جعبه رو باز کرد و یکی از شکلات هارو گاز زد
:واووو مزه اش عالیه ... چرا گل نمیدی?

:بنظرم بی فایدس ... زندگیشو میگیرم ... کسی که میگیره نهایتا خشکش میکنه !

:خیلی.... اد? صورتت چش شده?

:چیز مهمی نیست

لویی سری تکون داد و به فک ادوارد خیره موند

:خوشحالم که اومدی ... ولی تو خیلی سرت شلوغه , لازم نیست هرروز بیای دیدنم , تو دیروزم کاراتو ...

:نصفش بخاطر خودمه من لذت میبرم ... انقد سر خودت منت نذار ... نهار که نخوردی !

:نه

:پس اماده شو بریم

لویی جعبه هارو برداشت  و دست ادوارد داد
:ببرشون تو ماشین و دست بشون نزن ... تا بیام

TWINSWhere stories live. Discover now