°8°

4.6K 983 505
                                    


_ اوه ، کامان زین ! تو باید همراهم بیای !

لویی غرغر کرد و زین چشماشو واسه پسر چشم آبی چرخوند ... پیشبندش رو درآورد و بلافاصله پیراهن سفیدش رو از تنش کشید ...

+ به زودی تعطیلات کریسمس شروع میشن ... باید وسایلمو جمع کنم ... فک کنم تنها لباسایی که مادرم برای من داره تیشرتای رنگ و رو رفته ی یاسره ...

لویی بعد از شنیدن این حرف قهقهه زد و دستشو روی شونه های لخت زین انداخت ...

_ هی پسر ... تو هیچوقت دست رد به سینه ی من نمیزنی ... تازه ، بعد از سه سال آشنایی و یه سال کار کردنت تو کافه ندیدم که بجز یه دست لباس چیز دیگه ای بپوشی ...

زین تیشرت "همیشگیش" رو از روی صندلی برداشت و اونو وارد سرش کرد و لویی به ناچار دستشو از روی شونه های زین برداشت ...

+ اونجا فرق میکنه ... نمیخوام مامانم بفهمه پسرش یه احمقه ...

لویی آه کشید و لحظه ای از اومدن زین پشیمون شد ، ولی با رسیدن فکری به ذهنش ، ابروهاشو بالا انداخت و لبخند گنده ای به زین زد که حالا درحال درآوردن شلوارش بود ...

_ اصلا خودم واست لباس میخرم ... اول میریم لباس فروشی بعدشم میریم کلاب ، چطوره ؟؟

زین شلوار جین مشکیش رو توی پاهای لاغرش بالا کشید ...

+ کی حوصله ی خرید داره ...

لویی با شنیدن حرف زین ، مثل بچه ها اخم کرد و به بازوش مشت زد ...

_ اصن میدونی چیه ؟؟ اگه نیای تا شیش ماه حقوقتو نمیدم ... مجبورت میکنم خونتو جارو کنی ، اصن همین لباسای همیشگی و مزخرفتو آتیش میزنم ...

زین دلش میخواست یه مشت توی صورت اون پسر خوش قیافه خالی کنه ، ولی با فک کردن به کلاب و اینکه میتونه برای بار دیگه مشروب بخوره و ذهنشو از همه چی خالی کنه ، آه کشید و کوله پشتیش رو برداشت ...

+ خیلی خب ...

لویی همون لحظه جیغ کشید و با خوشحالی بالا پایین پرید ، انگار نه انگار که یه مرد بالغ 22 ساله است ...

زین قدم هاشو به سمت بیرون رختکن برداشت و قبل از خارج شدن از کافه ، چشمش به میز لیام خورد که حالا خالی بود ... قدم هاشو بلندتر برداشت و از در شیشه ای کافه بیرون رفت ... لویی از پشت سر به سمتش دوید و پشت ژاکتش رو کشید تا مجبورش کنه بایسته ... زین روشو به سمت اون پسر شیطون برگردوند و با بی حسی تمام بهش نگاه کرد ...

_ اینبار آدرس کلاب فرق میکنه ... واست میفرستمش ، و اینبار یه نفر دیگه هم قراره همراهمون بیاد ...

زین اخم ظریفی کرد و توی ذهنش دنبال کسی گشت که ممکنه همراهشون بیاد ...

+ کیه ؟؟

°Little Problem° [Z.M] _ βy Sαrα (Completed)Where stories live. Discover now