part 13

418 115 13
                                    

jongin:

چند دقیقه همینجور به حلقه ی ظریف توی دستم خیره شدم بودم،مسلما سهون از من یا بکهیون که نمیخواد خواستگاری کنه فقط میمونه کریستال نونا؛پس برای این میخواست من کمکش کنم؛ولی قرار نبود اینحوری شه یعنی تا این حد پیش بره حالا چه جوری باید بهش بفهمونم که نونا هیچ جوره در دسترس نیست و لزبینه و همزمان خودمم از خشمش نجات بدم؟؟؟یعنی انقدر عاشقشه؟؟؟لعنت بهش....

سعی کردم با بیشترین سرعتی که میتونم لباساش و جمع کنم و حلقه رو یه جایی همون وسطا بزارم با تموم شدن کارم نفس راحتی کشیدم که همزمان در باز شد و سهون با قیافه ی خسته وارد شد با دیدن من اخماش و توهم کشید و یکم براندازم کرد:تو چرا آماده نشدی؟

خودم و یکم جمع و جور کردم:الان آماده میشم

نگاه مشکوکی بهم انداخت و به سمت چمدونش رفت:فقط پنج دقیقه وقت داری که آماده شی پس بهتره سریع باشی.

-چی پنج دقیقه خیلی کمه،

-به جای بحث کردن با من بهتره زود لباس بپوشی

لباسام و از داخل چمدون برداشتم و رفتم داخل رختکن حموم تا عوضشون کنم سهون همیشه مجبورم میکنه کارایی و کنم که هیچوقت فکر نمیکردم از پسش برمیام مثل آماده شدن برای میتینگ کاری تو سه دقیقه با بیرون اومدن از حموم به جای سهون با یه تیکه کاغذ روی تختم مواجه شدم

"من رفتم دنبال کریستال،دیر نکن"

با حرص کاغذ توی دستم و مچاله کردم،گند خورد تو نقشه ام اعتراف میکنم که نمیدونستم ته این ماجرا چی میشه ولی اینکه سهون بخواد به کریستال حلقه بده اصلا تو مغزم نمیگنجید این همه اعتماد به نفس انگار مثل شهاب سنگ یه شبه تو سرش خورده بود واقعا فاک.

تو کل میتینگ ذهنم مشغول این بود که چه جوری کریستال و از سهون دور نگه دارم و به هیچ چیز کاری فکر نمیکردم تنها وقتی حواسم از این موضوع پرت میشد که بکهیون در گوشم از زن ها و مردای خوش شهره و خوشتیپی که همراه ما در میتینگ حضور داشتن حرف میزد

-دقت کردی خیلی سهون هیونگ و نونا این روزا بهم میچسبن؟

سرم و به طرف بکهیون که هم داشت نکته برداری میکرد هم با من حرف میزدم چرخوندم این یکی از قابلیت های خوبش بود نیم نگاهی به اون دو نفر که زیادی نزدیک هم بودن و انداختم وقتی بکهیون جوابی از من نگرفت خودش جواب داد:البته خیلی مسخره ست به نظر من اصلا بهم نمیان
سرم و به نشونه موافقت تکون دادم البته که بهم نمیومدن محض رضای خدا چرا نونا انقدر نزدیک سهون میشینه؟؟؟

ماموریت جدید من شروع شد ،تا حد امکان نزارم سهون و کریستال بیشتر از یک متر بهم نزدیک شن،و شامل این میشد که همه جا وسطشون بودم و حتی بکهیون و مینداختم کنارشون تا کنار هم ایست نکنن.موقعی که میرفتیم بیرون تا توکیو رو ببینیم برای عکس گرفتن امکان نداشت بزارم دست سهون دور شونه نونا حلقه بشه خودم و به زور بینشون جا میدادم.

when i saw youWhere stories live. Discover now