Sehun:
_داشتی تو گوشی من سرک میکشیدی؟
_باید ببینم منظورت از سرک کشیدن چیه.
_باز قراره چیکار کنی هیونگ؟
_جوابم و ندادی.
_توام جواب سوالم و ندادی.
_باشه،باشه داشتم تو گوشیت سرک میکشیدم،راضی شدی؟ حالا نوبت توئه.
_واقعا میخوای اینجا راجبش حرف بزنی؟وسط شرکت؟دور و برت و نگاه کن،بکهیون و نونا چشم از ما برنداشتن،فکر نکنم بخوای اونا بفهمن چی میگیم
سرم و چرخوندم و دقیقا با بکهیونی که با یه لبخند مسخره بهمون نگاه میکرد چشم تو چشم شدم.
_باشه بعد از ساعت کاری منتظرم بمون باهام حرف میزنیم.
_شما دوتا راجب چی دارید حرف میزنید؟؟؟
باصدای کریستال کنار گوشم از جام پریدم و دستم و رو قلبم گذاشتم.
_ترسوندی منو لعنتی،راجب کار داریم حرف میزنیم از اونجایی که میدونی الان سرکاریم._چرا اومدن من باید بترسونتت؟پس بعد از ساعت کاری قرار چه اتفاقی بیفته؟
_هیچی،قراره من جونگین و برسونم خونه،خدای من کریستال از کی انقدر فضول شدی؟
_از وقتی که دیدم داری تو گوشی جونگین فضولی میکنی .بعدشم امروز جونگین مال منه
_منظورت چیه؟
_منظورم اینکه پنجره هایی دارم که باید تمیز بشن و لباسایی دارم که باید شسته بشن،سه ماهم داره میگذره و من هنوز هیچ استفاده ای ازش نکردم.
و بعد لبخند شیرینی به جونگین زد و به طرف میز خودش رفت تا یه سری کار به غیر از نگاه کردن ما انجام بده.
جونگین موهایی که جلوی صورتش اومده بودن و عقب داد و به من نگاه کرد:پس بعد از اینکه کارای نونا رو انجام دادم میتونم بیام آپارتمانت؟
_اره،میخوای بیام دنبالت؟؟؟
_نه مطمئنم میتونم راهم و به سمتت پیدا کنم.و بهم چشمکی زد.
_مستقیم میای پیش من،نبینم کار دیگه ای بکنی.جای دیگه ای بری
_من بچه نیستم هیونگ
_میبینم.
بیشتر از یک ساعت بود که داخل پذیراییم قدم میزدم ساعت داشت از نیمه شب میگذشت،و تقریبا از وقتی که از جونگین جدا شده بودم پنج ساعت میگذشت و بیست دقیقه پیش بهم پیام داد که از خونه کریستال بیرون اومده و انقدر لجباز بود که نذاشت دنبالش برم.
YOU ARE READING
when i saw you
Fanfictionهر داستان عشقی پستی بلندی های خودش و داره وحالا این بستگی به خودت داره که چه جوری ازشون عبور میکنی ،و شخص درستی و برای دوست داشتن انتخاب میکنی یا نه؟؟؟؟!!!!!