part 26

683 135 139
                                    

Sehun:

_داشتی تو گوشی من سرک میکشیدی؟

_باید ببینم منظورت از سرک کشیدن چیه.

_باز قراره چیکار کنی هیونگ؟

_جوابم و ندادی.

_توام جواب سوالم و ندادی.

_باشه،باشه داشتم تو گوشیت سرک میکشیدم،راضی شدی؟ حالا نوبت توئه.

_واقعا میخوای اینجا راجبش حرف بزنی؟وسط شرکت؟دور و برت و نگاه کن،بکهیون و نونا چشم از ما برنداشتن،فکر نکنم بخوای اونا بفهمن چی میگیم

سرم و چرخوندم و دقیقا با بکهیونی که با یه لبخند مسخره بهمون نگاه میکرد چشم تو چشم شدم.

_باشه بعد از ساعت کاری منتظرم بمون باهام حرف میزنیم.

_شما دوتا راجب چی دارید حرف میزنید؟؟؟
باصدای کریستال کنار گوشم از جام پریدم و دستم و رو قلبم گذاشتم.
_ترسوندی منو لعنتی،راجب کار داریم حرف میزنیم از اونجایی که میدونی الان سرکاریم.

_چرا اومدن من باید بترسونتت؟پس بعد از ساعت کاری قرار چه اتفاقی بیفته؟

_هیچی،قراره من جونگین و برسونم خونه،خدای من کریستال از کی انقدر فضول شدی؟

_از وقتی که دیدم داری تو گوشی جونگین  فضولی میکنی .بعدشم امروز جونگین مال منه

_منظورت چیه؟

_منظورم اینکه پنجره هایی دارم که باید تمیز بشن و لباسایی دارم که باید شسته بشن،سه ماهم داره میگذره و من هنوز هیچ استفاده ای ازش نکردم.

و بعد لبخند شیرینی به جونگین زد و به طرف میز خودش رفت تا یه سری کار به غیر از نگاه کردن ما انجام بده.

جونگین موهایی که جلوی صورتش اومده بودن و عقب داد و به من نگاه کرد:پس بعد از اینکه کارای نونا رو انجام دادم میتونم بیام آپارتمانت؟

_اره،میخوای بیام دنبالت؟؟؟

_نه مطمئنم میتونم راهم و به سمتت پیدا کنم.و بهم چشمکی زد.

_مستقیم میای پیش من،نبینم کار دیگه ای بکنی.جای دیگه ای بری

_من بچه نیستم هیونگ

_میبینم.

بیشتر از یک ساعت بود که داخل پذیراییم قدم میزدم ساعت داشت از نیمه شب میگذشت،و تقریبا از وقتی که از جونگین جدا شده بودم پنج ساعت میگذشت و بیست دقیقه پیش بهم پیام داد که از خونه کریستال بیرون اومده و انقدر لجباز بود که نذاشت  دنبالش برم.

when i saw youWhere stories live. Discover now