شصت و یکم. به خاطر من، به خاطر تو

1.1K 288 97
                                    

خوندن بقیه نوشته‌ها رو برای پسری که اینجا دراز کشیده، به پایان میرسونم. برگه‌ها رو لوله میکنم و خم میشم تا هلشون بدم داخل کیف بازی که نزدیک پایه صندلی روی زمینه. جیمین به پنجره بزرگ اتاق نگاه میکنه و درحالی که دستمو نگه داشته، شستشو نوازش‌وار روی پوست دستم حرکت میده.

آروم به نظر میرسه. هرچند نیم ساعت پیش وضع متفاوتی داشت. در حالی که با دستمال دونه‌های ریز عرقو از روی پیشونیش برمیداشتم، سعی میکردم باهاش صحبت کنم. نمیدونم در حال گفتن چه حرفایی بودم اما فقط میخواستم حواسشو از اون همه دردی که داشت پرت کنم؛ میخواستم کمکش کنم. فکر کنم موفق شدم. چون بین همه اون حرفایی که میگفتم و نمی‌دونستم تهش به چی ختم میشه، رسیدم به گفتن از یادداشتای جدیدم برای داستان و جیمین پرسید اونا رو دارم؟ سر که تکون دادم، خواست بخونمشون. پس بی‌معطلی برگه‌هارو بیرون آوردم. حین خوندن زیر چشمی نگاهی به چهره‌ش مینداختم تا حالشو بدونم؛ گاهی چشماش قفل لبای من بود و گاهی پلک روی هم میذاشت تا بین درد و صوت صدای من بتونه روی اونی دست بذاره که میخواد و گاهی هم منظره بیرون از پنجره بود که برگ برنده نگاهشو به دست میاورد.

به قطراتی که از داخل سرم پایین می‌افتن نگاه میندازم و چه مظلومانه منتظرم چیزی بگه. دستشو بالاتر میارم و با رسوندن لب‌های گرمم به پشت دستش، به روش خودم صداش میزنم. نمیدونم غرق داستانیه که براش خوندم یا غرق دنیای داخل سرش، ولی دستشو آروم میبوسم تا هر جا که هست، برگرده پیش من.

سر سمتم می‌چرخونه و نیمه لبخندی روی لبش متولد میشه. با رنگ روشن لباس گشاد بیمارستان طوری نحیف و کوچیک به چشم میاد که بازوهام برای بغل گرفتنش گرفتار حسابی تشنه‌ان!

" انتظار چشمامو میبینی و چیزی نمیگی؟ "

از دستم استفاده میکنم تا دست جیمینو بالاتر نگه دارم. لبامو خیلی دور نبردم؛ همون جان تا با حرف زدنم، گرمای نفسمو احساس کنه.

" میخوام فکر کنم. میخوام به آدمای قصه‌ت فکر کنم. نمیدونم احساس ته وو به اون دختر درسته یا نه. "

لحن آرومی از خودم میشنوم:

" کجای دوست داشتنش اشتباهه؟ "

" ته وو یه دشمن بزرگ نزدیک خودش داره و میدونی یه دشمن همیشه شیفته‌ی اینه که تو احساس تنهایی و بیچارگی کنی. برای یه خواهر چی بهتر از یه دختر خدمتکار که صاحب قلب برادرشه؟ "

" بهترین گزینه‌ست. "

ادامه میده:

" و همین فکره که باعث میشه لبخندم برای احساس شیرین بین اونا بلافاصله محو بشه. اگه کمی بگذره و همین بشه دلیل درد برای سوهیون یا حتی بهانه‌ای برای از دست دادنش... "

مکثی این بین اتفاق می افته تا جیمین با لحن تازه اما گله‌مندی حرف بزنه:

" فقط چون تو چیزی از بقیه داستان نمیگی من باید این همه دلواپس باشم و صبر کنم تا تویِ تنبل دل به نوشتن بدی. در واقع من باید بهترین خواننده‌ات باشم چون پا به پای تو منتظر قسمت جدیدم! "

Blinded (Vmin/BTS) CompletedWhere stories live. Discover now