Part 2

11.4K 612 49
                                    


بعد رفتن چانیول جانگ نمیتونست خودشو کنترل کنه که وسط اتاقش شروع به رقصیدن نکنه
بعد یکم خوشحالی سریع از اتاق بیرون رفت و با صدای بلند کیونگو صدا کرد.... مشتریا انقدر مست بودن که به صدای جانگ محل ندن....
کیونگ سریع از بین جمعیت خودشو به جانگ رسوند
_ چی شده رییس
_چرا یقت بازه
کیونگ یقشو درست کرد: ببخشید داشتم گند کاریه بکهیونو جمع میکردم
_هوففف .... کجاست
_کی
_ خنگ شدیییی... بکهیون کجاستتت
_ باید تو اتاق من باشه... چیزی شده
_ آمادش کن میخوام فردا بفروشمش
_چییی... مگه نمیخواستین
_ انقدر فضولی نکن.... پارک چانیول حاضره براش پنج ملیون دلار بده
چشمای کیونگ گشاد شد: چقدررر
_برو آمادش کن... یه چیزایی هم بهش یاد بده نمیخوام آبرومو ببره فهمیدی...
جانگ قهقهه زد: اون ستاره ی خوش شانسی من بود
کیونگ در جواب خشحالی رییس عزیزش لبخند کوتاهی زد... اما دلشم به حال اون پسره می سوخت... اون که حتی از یه همخوابی ساده فرار میکرد......چطور میتونست برده باشه...
بعد تعظیم کوتاهی از رییسش به سمت اتاقش که الان بکهیون اونجا بود رفت....
چه سرنوشت تلخی داشت اون پسر...  پارک چانیول... کیونگ در طول سالهایی که اونجا بود تو هیچ رابطه ای از چانیول خشن تر ندیده بود.... مردی که تو رابطه فقط به لذت بردن خودش فکر میکنه....
وارد اتاق شد و بکهیونو مچاله شده روی تخت پیدا کرد...
سمتش رفت و با کامل دیدن صورتش فهمید که خوابیده... و از قطره های خشک شده روی صورتش معلوم بود که از گریه خوابش برده...
ترجیح داد بیدارش نکنه... بزاره از آخرین شب قبل شروع سرنوشت تلخش راحت باشه... تازه اگرم بیدارش کنه چیزی نمیتونه بهش یاد بده... چون مطمئن بود بکهیون بفهمه عمرا آروم بشینه...
ولی کاری هم از دستش بر نمیاد....

................

چشماشو باز کرد و چند ثانیه به سقف مشکی اتاقش زل زد ...
تمام برنامه و کارایی که امروز داشتو مرور کرد و با به یاد آوردن تحویل گرفتن اون برده نیشخند زد
از جاش بلند شد... چانیول میخواست به اون پسر بفهمونه که وقتی چانیول میگه اون یه بردست پس حتما هست... کسی نباید روی حرفش حرف میزد... مخصوصا آدم بی ارزشی مثل اون...
از تخت کینگ سایزش پایین اومد و سمت کمد لباساش رفت . یه دست کتو شلوار مشکی با کروات مشکی و یه پیراهن آبی نفتی پوشید
اصلا حاضر نبود وقت با ارزششو برای آوردن یه برده خرج کنه....
تلفنشو از روی میز کار بزرگ داخل اتاقش برداشت و شماره ی یکی از افراد قابل اعتمادشو گرفت...
مکس: بله رییس
چان: برو به بار جانگ و یه برده رو برام بیار
_هماهنگ شده یا خودم براتون انتخ_
_هماهنگه
و بدون این که منتظر جواب مکس بمونه گوشی رو قطع کرد و از اتاق خارج شد ... خیلی وقت بود که بخاطر کارای برج جیجوش شرکت نرفته بود....

................

کیونگ: بکهیون بچه بیدار شو هوییی
شونه ی بکهیونو تکون داد و باعث شد چشمای خابالوش از هم باز بشه...
بعد تحلیل موقعیتش بلند شد و دستی تو موهاش کشید...
_ پاشو ... باید آماده شی
بعد با حالت گیجی پرسید: چرا... مگه قرار نبود فقط شبا_
_ جای دیگه ای باید بری
_ک. کجا
_ انقدر سوال نپرس میتونی از حموم من استفاده کنی فقط پنج دقیقه وقت داری.. زود باش تا خودم نبردمت....
بک حتی فکر این که کیونگ بخواد ببرتش حموم کافی بود تا بپره و سمت حموم بره....
داخل حموم شد و درو بستو قفل کرد...
_ اونجا وسایل پرسینگ هست... بلدی یا خودم_
_بلدم بلدم
_ هوفففف
سمت کمد لباسا رفت و یه پیراهن سفید و یه شلوار لی روشن برای  بکهیون انتخاب کرد و روی تخت گذاشت...
به لباس زیرا نگاه کرد...نیشخند زد و دره کمدو بست " مطمئنا آقای پارک حوصله نداره درشون بیاره و پارشون میکنه و خب منم لباس زیرامو دوست دارم"
سمت میز آرایش رفت و وسایل لازمو ازش در آورد و روی میز چید" حیف قراره با گریه هات آرایش زیبای منو خراب کنی" به افکارش خندید روی صندلی کنار میز آرایشش نشست و با گوشیش ور رفت و منتظر موند بکهیون از حموم بیاد بیرون....

▪ You Are My Slave ▪Where stories live. Discover now