59

738 126 17
                                    

*جك ساعت دو شب يواشكي مياد تو پناهگاه*

سم: *به صورت خيلي خفن روي صندلي ميچرخه سمت جك*:كجا بودي مرد جوون؟

جك: *با استرس*: آه...با دين بودم.

دين: *حتي خفن تر روي صندلي ميچرخه سمت جك*: دوباره امتحان كن رفيق.

جك:قسم ميخورم...ميتونم توضيح بدم.

كستيل: *با صندلي سوم ميچرخه*: دين...دين! اين صندلي دست از چرخيدن برنميداره!

دين! اين صندلي دست از چرخيدن برنميداره!

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
destiel funWhere stories live. Discover now