°Pt. 34✥

4.1K 1K 432
                                    

✥° ʍเα °♬

Blue Blood

این قسمت واقعا طولانی و مهمه، آخرشم یه سری نکات گفتم که مطمئنم براتون جالبه. لطفا با دقت بخونید.

اگه رای ها تا شب به ۴۰۰ برسه یک قسمت دیگه میذارم!!!

قسمت سی و چهارم

از دید هوسوک

تهیونگ تب داشت. اون هم درست وقتی که بالاخره بعد از دو هفته سفر وارد مسیر شیب دار کوهستانی شده بودیم. جه هوآن معتقد بود بخاطر تمرینات سخت نامجونه... چون می خواسته شاگرد هاش در برابر شاگرد های اون به خوبی ظاهر بشن زیادی بهشون سخت گرفته.

برای من تماشای خون آبی ها و کنترل قدرت نور شون خیلی زیبا بود اما جه هوآن تمرینات عملی جیمین رو خیلی در ملا عام انجام نمی داد. که این بر خلاف حرفی بود که خودش به نامجون زده بود و باعث شک میشد که خودش احتمالا سخت تر از نامجون جیمین رو تمرین میده.

نامجون هم طبیعتا چندان عکس العمل خوبی نسبت به اون حرف نشون نداده بود. بهرحال هر دو تیم تمام مدت سفر رو به تمرین می گذروندن. حتی موقع حرکت هم درس های مطالعاتی رو میخوندن تا بتونن موقع توقف روی مهارت های عملی شون تمرکز کنن.

نامجون هم در جواب جه هوآن فقط تهیونگ رو به من سپرده بود و خودش با وجود مه صبحگاهی همراه با جونگ کوک برای تمرین بیشتر از چادر خارج شده بود! بنظر می رسید امروز از حرکت سر ساعت معمول خبری نبود... امیدوار بودم تهیونگ بهتر بشه چون نیروی شفا بخش من تصمیم گرفته بود الان زمان مناسبیه که باهام همراهی نکنه! تازه هنوز به مسیری که کالسکه نمی تونست ازش عبور کنه نرسیده بودیم اما طبق نقشه ای که نامجون یکم پیش در حال بررسیش بود چندان هم ازش دور نبودیم.

البته جه هوآن تو جلسه ای که دیشب سه تایی با نامجون داشتیم گفت که مدیر چویی یک مسیر کوتاه تر جایگزین بهش پیشنهاد داده که طیِ یه پیشبینی ازش با خبر شده.

نیروی خانواده ی چویی جای شک باقی نمی گذاشت اما بنظر می رسید نامجون چندان تمایلی به امتحان کردن چیزهای حدسی و امتحان نشده نداره. شاید هم صرفا به این خاطر بود که این پیشنهاد از طرف جه هوآن بود. اما با شرایط فعلی تهیونگ من حاضر بودم هر راهی رو که زودتر ما رو به مقصد می رسوند امتحان کنم.

اون بچه بدن مقاومی داشت و تو مدتی که خبری از این تب بالاش نبود بالاخره صورتش از اون لاغریِ ترسناک خارج شده بود و تازه شبیه یک نوجوان واقعی بنظر می رسید... اما این تب فعلیش اگر همینطور ادامه پیدا می کرد خیلی زود تمام این سلامتی موقت رو هم ازش می گرفت.

خیلی دوست داشتم بدونم دفعه ی پیش دقیقا چطور بهتر شد تا دوباره همون کار رو براش انجام بدم. شاید بد نبود با یونگی در موردش صحبت می کردم. بهرحال حتی نامجون هم به اندازه ی یونگی روحیات تهیونگ رو نمی شناخت. مخصوصا که به تازگی متوجه شده بودم حتی نامجون هم خبر نداشت هرکدوم از اون ها چطور خون سیاه شده بودن و چنین سوالی رو از من پرسید.

خون آبی ✥ نامجین؛ یونمین؛ ویکوکWhere stories live. Discover now