• Chapter 4 •

381 67 52
                                    



های گایز :)
بخاطر درس و زندگی و این چیزا ، نتونستم زودتر آپ کنم اما تا جایی که بتونم این فنفیک رو زود تموم میکنم تا
داستان بعدی رو هم بتونم پابلیش کنم
باید بگم که برای اولین بار توی زندگیم سر خوندن یه فنفیک تا جایی که تونستم گریه کردم و انقدر چشمام پف کزده که دارم به زور تایپ میکنم ولی از اونجایی که دوست ندارم زیاد معطلتون کنم پس اینم از چپتر جدید :)))

امیدوارم لذت ببرید :)🧡💫

—————————————————



دوشنبه ، ساعت ۴ بعد از ظهر
جلسه ی سوم
۱۳۶ روز تا حادثه

+ اون ... اون با من اومد توی وان حموم و ... و اون کاملا روبروی من ... ل—لخت شده بود ، شاید اون خالم بوده اما من اصلا نمیخواستم اونو توی چنین موقعیتی ببینم ولی خالم اصلا براش مهم نبود و روبروی من توی وان دراز کشیده بود و بهم زل زده بود ، اون هیچوقت چنین رفتارایی انجام نمیداد ولی —- ولی اون روز کاملا فرق کرده بود ، چشماش پر از غم بودن و منم نمیتونستم بفهمم که توی دلش چی میگذره برای همین تا چند دقیقه بدون هیچ حرکتی بهش زل زده بودم —- تا اینک—-تا اینکه آم ... منوبرد سمت خودشو روی پاهاش نشوند منو و آممم— میدونید من —- من همیشه از اون روز به بعد از خالم متنفر بودم چون اون باعث شد چیزایی رو ببینم و بفهمم که توی اون سن هیچ بچه ای نمیدونست و— شاید ... شاید نباید هیچ وقت میذاشتم که بهم دست بزنه ، شاید اگر اون لحظه داد میزدم یا بلند بلند گریه میکردم ولم می‌کرد و اون کارو باهام نمیکرد ، شاید اگر اینکارارو کرده بودم دیگ مجبور نبودم توی چشمای سرد و بی روح خالم خیره بشم و چیزی جز نفرت نبینم ...

« من برای تمام این اتفاقا متاسفم هری ، اما تا الان تو خیلی خوب تونستی این اتفاق رو پشت سر بذاری——»

+ آره چون نایل کنارم بود ، اما ... اما الان اون کجاست ؟ چرا رهام کرد ،؟ میدونم که باهاش بد رفتار کردم اما من چند شب پیش تمام مدت پشت در خونش بودم و التماسشو میکردم که جوابمو بده اما اون بازم منو پس میزنه وخودشو از من دور میکنه ... من درباره ملاقاتش با شما بهش گفتم و واقعا امیدوارم که اون بیاد . امیدوارم ...

« اون میاد هری ، نگران نباش و من تمام سعیمو میکنم که بهت کمک کنم به شرطی که تو هم باهام همکاری داشته باشی و جلسات درمانت رو کامل بیای و تمام قرصات رو سر موقع بخوری تا بتونیم با کمک هم به تمام چیزایی که میخوای برسی...»

+ منم امیدوارم ... نایل ... اون مال منه ، و من نمیخوام دوباره از دستش بدم ، نه موقعی ای که بهش نیاز دارم ، نه موقعی که از هر لحظه ای بیشتر میخوامش ...


Inside You | N.SWhere stories live. Discover now