...prologue...

825 78 32
                                    



ده سال بعد من یک مرد سی ساله ام...هرروز عصر چشم به راه تو درهمان کافه تاریک همیشگی»

ده سال بعد من شوق دیدنت را گم میکنم بین میزهای خالی کناری و هروز فال با تو بودنم رادر یک فنجان خالی میگیرم

ده سال بعد دوباره لبخندت را تصور میکنم روی صندلی خالی روبرویی و چشمان پرم از خنده هایت قهقهه میزند و تنها پوزخندی بی صدا از میزهای کناری سهمم میشود...و خطابم میکنند دیوانه

و ده سال بعد از تو هنوز هم هوا سرد است...هرشب بوسه هایم را پنهانی به عکسهایت میبخشم

ده سال بعد وقتی که برایت شعر مینویسم بازهم هوا بارانیست و من چشمهای اشک آلود تورا از پشت قطرات باران روی پنجره میبینم

ده سال بعد نیمه شب بیدار میشوم , درگیر حس تنهایی بدون بودن تو و آغوشت 

ده سال بعد تو رفته ای و من نمیمیرم

   اگر کسی از من پرسید:خوشبختی؟ چه بگویم؟؟

بگویم از این خوشبختی بی رحم دلگیرم؟ اورا دارم ولی ندارم؟

ده سال بعد باران که میبارد,من بدون تو و شیطنت هایت راه میافتم, اولین قطره باران که بر کف دستم لغزید را میبوسم و به جای حس محبت, دلم برایت تنگ تر میشود    بدون چتر من بغض میکنم, آسمان گریه

ده سال بعد من یک مرد سی ساله ام...هرروز عصر چشم به راه تو در همان کافه تاریک همیشگی

نه...تکلیف تنهاییم را روشن کن

این کافه بدون تو ارزانی دیگران

.

.

«...من ده سال بعد بدون تو را نمیخواهم


امضاء : خاطرات من و تو


_____________________  ^ _ ^____________________      

سلام دوستان

این اولین فیک من تو واتپده البته تجربه نوشتن تو اینستا و جاهای دیگه رو دارم

مطمئن باشید خیلی قشنگه مطمئن باشید نا امیدتون نمیکنم

امیدوارم دوسش داشته باشین و حماتم کنید چون  تو اینستا خیلی از این فیک حمایت میشد و دوسش داشتن

عاشقتونم

3' am in the time of loveWhere stories live. Discover now