که اینطورر 😋🤤

4.9K 335 158
                                    

پارت چهارم
دوش سریعی گرفت و با سرعت کیفشو برداشت و سمت منزل جئون راهی شد .. بعد فشردن زنگ منزل وارد شد ..نگاهی ب داخل محوطه انداخت ک پر جنب و جوش شده بود خدمتکارا سریع اینور و اونور میرفتن و چیزایی رو چیدمان میکردن ..اقای جئون در حال صحبت با سر خدمتکارش بود ب محض دیدن ته لبخندی زد و گفت : اوه ببین کی اینجاست ..من از جونگکوک خاسته بودم ک بهت بگه امروز رو نیازی نیست ک بیای ولی مثه اینک فراموش کرده
ته : چطور؟ چیزی شده ؟
جئون نگاهی ب داروهایی ک دستش بود انداخت و گفت : ن فقط جونگکوک سرما خورده یکم ناخوشه برای همین گفتم امروز یکم استراحت کنه امشبمم ی مراسم مهم داریم اما خیلیم مهم نیس حالا ک اوندی کارتو انجام بده ..اوف باید زنگ بزنم ب پرستار و بعد گوشیشو دراورد
ته : چرا مگ دکتر ندیدتش؟
جئون : چرا دکتر کار داشت رفت اللن داروهاشو گرفتم باید تزریق کنه
ته : اهان اگ بخاین من میتونم براش بزنم ؟فقط الکل باید داشته باشین
جئون گوشی شو کنار گذاشت : داریم واقعا ؟ تو دانشجوی پزشکی هستی چرا ک نه ؟ متشکر و بعد داروهارو بهش داد
ته داروهارو گرفت و در حالی ک از شدت خنده داشت منفجر میشد از پله ها بالا رفت ..ب محض اینک در اتاقو باز کرد کوک محکم بغلش پرید و پاهاشو دور کمرش حلقه کرد و بعد ازش جدا شد
کوک سرفه کوتاهی کرد و گفت: اهه چی میگفتی دو ساعته با بابام پایین؟ چرا نمیومدی
ته ب صدای تو دماغی کوک توجهی کرد و یک طرف باسن کووک رو محکم تو دستاش فشرد و با خنده گفت : خب راستش داشتیم راجب این با بابات حرف میزدیم
کوک : وات؟
ته بسته دارو رو حلوش گرفت: ب پشت بخاب میخام آمپولتو تزریق کنم
کووک متعجب ب ته نگاه کرد : اوهه دمن ..میتونی بزنیش واقعا؟
ته : معلومه ک میتونم
کووک : اهه شت ..
کوک کمی از شلوارشو پایین کشید و ب شکم روی تخت خابید ..ته سرنگو آماده کرد و ضربه ای به پیستونش زد
ته بوسه ای ب باسنش زد : خودتو شل کن خرگوش کوچولو
و بعد کمی الکل زد و سوزنو وارد کرد ..کوک هیسی کشید و قبل اینک متوجه شه سوزن ازش خارج شد و ته پنبه رو روش فشرد ..
کوک : میددنی یاد بچگی افتادم ک دکتر بازی میکردیم
ته خندید : اره ولی اینبار واقعی بازی میکنیم خب چطور بود؟
کووک : منک یکم دردم گرفت
ته : خب سوزنه ماهیتش همینه کاریش نمیشه کرد
کوک : اهه نمیتونم تکون بخورم
ته : پس نخور
ته زیپ شلوارشو باز کرد و دیکشو بیرون اورد عضوشو وارد کوک کرد و از پشت روی کوک خابید و اروم جلو عقبش کرد ..کووک اروم شروع ب اه کشیدن کرد و ملافه رو فشار داد ..
در همین حین در باز شد و اقای جئون وارد شد ..ته با سرعت ۱۸۰ از رو تخت پایین افتاد و با سرعت شروع ب بستن زیپ شلوارش کرد : اوهه مای گاااااددد..
آقای جئون با چهره حاکی از اینک للان جرت میدم ب سمت ته رفت و یقه شو گرفت و محکم ب دیوار چسبوندش : داری با پسر من چ گهی میخوری؟
کوک شلوارشو بالا کشید و دستاشو رو دست باباش گذاشت : بابا ولش کن توروخدا
ته : من متاسفم غلط کردم ..ینی ..اهه ..اشک تو چشمای ته ناخوداگاه جمع شد..نمیخاستم از اعتمادتون سو استفاده کنم
جئون خاست مشت محکمی ب ته بزنه ک کوک خودشو انداخت وسط و بهش اصابت کرد
کوک : اخخخ..
جئون : چکار داری میکنی احمق؟
کوک: بابا اونجور ک بنظر میاد نیس اون از من سو استفاده نمیکنه من عاشقشم
جئون با تعجب ب کوک نگاه کرد : چی؟
کوک ب ته نگاهی کرد و گفت : تو نمیخای چیزی بگی ؟
ته : من واقعا متاسفم
کوک : منظورم حرفی جز این بود
جئون : اما امشب تو مهمونی تولدت قرار بود با دختر آقای لی آشنات کنم بهت ک گفته بودم
کوک : لطفا بابا.. اون خیلی وقته ک مال منه
جئون : اون تو رو فریبت داده وگرنه چطور ممکنه همچین حرفایی رو بشنوم اونم از تو..تو خیلی تغییر کردی
کوک : میدونم ولی اون فریبم نداده ..من میخامش ..
جئون گوشی و دستش بود و برداشت و شماره گیری کرد : الو دو تا از نیروهای پشتیبانی رو بفرس اینجا
کوک : دد..چکار میخای بکنی
جئون یقه کوک رو گرفت و گفت : هر چی میکشم از تو پسره الدنگه .. من با اقای لی قرار گزاشتم تو قبل این ک این پسره رو ببینی گفتی مسئله ای نداری ..بهتره ک امشب ب خوبی بگزره
نیروها : با ما کاری داشتین قربان؟
جئون : این پسررو تو سردابه زندانی کنین تا بهتون بگم بعدن
کوک : ولی دد..
ته : آقای جئون من واقعا جونکوکو دوس دارم..هیچ وقت نمیخاستم بهش صدمه بزنم
جئون : فعلا ببریدش
و رو ب کوک گفت :میکاپ ارتیستا هم دارن میان تو هم برای مراسم اماده شو
کوک : دد مثلا تولدمه ..لطفا
جئون : هیشش..حرف نباشه ..همینم مونده بود صحنه سکستو ندیده باشم ک دیدم ..منو باش ک فک میکردم عکسی ک ازت پخش شده فتوشاپه ک حتی نگاهم نکردم
کووک : دد مرسی واسه اون موضوع خوب ادبش کردی
حئون : فک کنم باید اول بچه خودمو ادب کنم ..دستشو جلو صورت کوک تکون داد:
امشب ابرو ریزی نکن فهمیدی ؟
کوک جواب نداد ...: چطور میتونم وقتی میخای با عشقم نباشم
*****
کوک : هعی ..بیا اینو بگیر چنتا تراول از جیبش خارج کرد : فقط بزار ببینمش ..
بادیگارد نگاهی ب اسکناسا کرد: اوک اقای جئون فقط پدرتون نفهمه و بعد رفت
جلوی در اهنی داخل سردابه ایستاد
کوک : هعی ته خوبی ؟
ته جلوتر اومد و دستشو رو میله ها گذاشت: کوک بابات میخاد با من چکار کنه؟
کوک : نگران نباش ..احتمالا مظلوم بازیات روش جواب داده ..ولی منو ک ناراحت کرد
ته : وات؟ کدوم مظلوم بازی ؟ من واقعا جا خوردم داشتم سکته میکردم از چی ناراحت شدی
کوک عطسه کوتاهی کرد و بینیشو با دستمال بالا کشید : میدونی تهیونگ گاهی فک میکنم ..
ته : وای باز دوباره شروع نکن منم عاشقتم ..تو تنها عاشق من نیستی کوک
کوک متعحب ب ته نگا کرد : واقعا ؟ خب پس چرا فقط منم ک برات میجنگم؟
ته : شاید بخاطر اینک تو بمن اصلا فرصت جنگیدن نمیدی میدی؟
کوک : اهه اینم ی دلیل دیگ ک من بیشتر میخامت
ته : اهه..اصلا چ اشکالی داره ک بیشتر منو بخای کوک؟
کوک : شیرو(نمیخام)...
ته : کوک چکار کنم ؟ باز ازم چی میخای؟ بگو انجامش میدم
کوک : هیچی فقط انقدر ترسو نباش
ته : خب بابات ترسناکه چکار کنم ..قول میدم برات بجنگم حتی اگ هزار سال طول بکشه تا راضی بشه البته اگ زنت نده ..مثه اینک ی خبراییه امشب‌..کوک لطفا بهمش بزن تا کلا منتفی شه
کوک : بیا اینارو بپوش تو جشن امشب تو هم باید باشی
ته :،کووک
کوک : بله؟
ته :بهم نگفته بودی امشب تولدته ...امم دعوتمم نکرده بودی
کوک : نمیدونم حس کردم خیلی مهم نیست ..برای جشن هم نمیتونستم دعوتت کنم چون کاملا مشخص بود ک باهمیم و ..الانم ک دیگ مهم نیس
ته : چرا فک میکنی تولدت مهم نیس؟
کوک : خب من هر سال تولد باشکوهی داشتم و کلی خوش گزروندم ..عاشق تولدام بودم ولی امسال حس میکنم ی چیزی کم بود ..شایدم اون جیز تو بودی
ته دستاشو از بین اهنا رد کرد و کوک و جلو کشید لب هاشو بوسید و گفت : برام مهم نیس ک بهم نگفتی ولی فردا باید با هم تولد بگیریم و میخام واست کادو بخرم
کوک : باشه هر جور تو بخای
ته بلوزشو دراورد و بعد شلوارشو ..نگاهی ب کوک کرد و لبخندی زد و لباس زیرشو دراورد و جلوی کوک ایستاد ..
کوک سری تکون داد و گفت : سعی نکن همیشه مخ منو بزنی کیم تهیونگ ..
ته چشماشو خمار کرد و سرشو بالا تر برد و جلوتر اومد تا کوک بدنشو ببینه : نمیتونم؟
کوک سری تکون داد : اهه حتما فقط ب فکر جر خوردنتم باش
ته صورت و بدنشو به میله ها چسبوند و ب چشمای کوک خیره شد و خندید : اشکالی نداره
کوک بینی ته رو محکم کشید به میله ها اشاره کرد : حیف ک مزاحم داریم
و بعد با دو تا دستش نوک سینه های ته رو از لای میله ها نیشگون گرفت
ته : اخخ چ خبره
کوک دستشو داخل برد و یک طرف باسنشو تو دستش گرفت : بازی هیجان انگیزیه ..خب دیگ لباستو بپوش میام دنبالت
ته : کدوم بازی؟ باشه
کوک
کامنت بزارین 😂

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Feb 05, 2020 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

ویکوک ب سبک ایرانی 😅Where stories live. Discover now