part 15 ( Special part 1 )

1.6K 196 10
                                    

فلش بک
سه سال پیش
خوابگاه بنگتن

تهیونگ جونگ کوک رو دید که داره گریه میکنه.
تهیونگ : کوکی چرا گریه میکنی؟

جونگ کوک : دلم برای مامانم تنگ شده هیونگ.

تهیونگ دست شو کشید برد تو پذیرایی خونه که سوکجین روی مبلش نشسته بود.

تهیونگ : جین هیونگ رو بغل کن اونم مثل مامانمونه اون خیلی مهربونه.
( میدونم رفتارشون زیاد بچه گانه است ولی اینجا کوکی 16 و تهیونگ 18 سالشونه. )

جین : چی شده؟... چرا گریه میکنی کوکی.

تهیونگ : دلش برای مامانش تنگ شده. میشه تو رو بغل کنه هیونگ؟

جین همون طور که رو مبل نشسته بود دست هاش رو باز کرد.
جین : بیا بغلم.

کوکی پرید بغل جین و سمت راستش نشست در حالی که دست جین دور شونه هاش بود.

جین دست چپش رو دراز کرد.
جین : تو هم بیا ته ته.

تهیونگ در حالی که تو چشماش اشک جمع شده بود. رفت و هیونگش رو بغل کرد.

همون موقع جیمین از تمرین رقص برگشت. وارد شد و بدون اینکه نگاهی به اطرافش بندازه رفت تو آشپزخونه و یه سیب برداشت که بخوره.

جیمین : این رژیم لعنتی داره منو میکشه.

وقتی وارد پذیرایی شد و پسرا رو دید.

جیمین : هی... بغل بدون من.

جین : چیمی تو هم بیا.

جیمین رفت و اونا رو بغل کرد و گفت : فقط تونی می تونه بهم بگه چیم چیم.
( اگر امریکن هاستل لایف رو ندیدید بالا روی کاور پارت براتون ویدیو ازش میزارم که بفهمید منظورم چیه. )

نامجون و هوسوک و یونگی که تازه از ضبط آهنگ جدیدشون برگشته بودن. وارد خونه شدند.

نامجون : چه خبره؟ 

کوکی بلند شد و رو به روی نامجون ایستاد و گفت : هیونگ من دلم برای بابام تنگ شده تو مثل بابام قد بلندی میشه بغلت کنم.

نامجون اول تعجب کرد و بعد کوکی رو در آغوش گرفت و گفت : آره کوکی هر وقت دلت برای بابات تنگ شد می تونی بغلم کنی.  باید پی دی نیم صحبت کنم شما بچه ها چند روز برید خانواده هاتون رو ببینید.
هوسوک : بغل گروهی.

همه به جز یونگی دویدن و دور نامجون و کوکی جمع شدن و همدیگه رو بغل کردن.

وقتی هوسوک متوجه شد یونگی کمی دور تر ایستاده و فقط نگاه میکنه. یقه ش رو گرفت کشید و اون رو هم به بغل گروهی اضافه کرد.

یک ماه بعد
ساعت یک شب
روی پشت بوم خوابگاه بنگتن

نامجون از خواب بیدار شد متوجه شد جین سر جاش خواب نیست فورا بلند شد خیلی نگران شده بود. از پله ها بالا رفت همون طور که حدس می زد جین روی پشت بوم بود. و داشت گریه میکرد.

قلبش فشرده شد. نامجون خیلی وقت بود که با احساساتی که نسبت به جین داشت کنار اومده بود ولی قصد نداشت تا وقتی مطمئن نشده که احساسات جین چیه بهش بگه.

رفت جلوی جین نشست.

نامجون : هیونگ خوبی؟... چیزی شده؟

جین سرش رو بالا آورد. توی تاریکی شب سئول چشم های درخشان جین تنها چیزی بود که همه جا رو روشن میکرد. اشک چشماش رو براق تر از همیشه کرده بود.

جین : نامجون من دیگه تحمل ندارم. بچه ها خیلی تحت فشارن. جیمین تو یک ماه گذشته پنج کیلو کم کرده. کوکی خیلی دلتنگ خانواده ش هست. اون فقط یه بچه هست. یونگی تو هفته گذشته فقط روزی سه ساعت میخوابه. ساعت یکه برنگشته هنوز داره رو آلبوم جدید کار میکنه. من خودم از تمرین های رقص و تمرین های وکال خسته شدم. دیگه نمی تونم.

نامجون جین رو بغل کرد و مو هاش رو نوازش کرد.

نامجون : همه چی درست میشه.

جین : آخه با چه امیدی ادامه بدم.

نامجون : عشق برات کافیه. به خاطر عشق ادامه بده.

جین نیشخند تلخی زد که قلب نامجون رو پودر کرد.

جین : ما حتی اجازه عاشق شدنم نداریم.

نامجون سرش رو پایین انداخت و گفت : ولی من عاشقتم هیونگ.

جین : باورم نمی شه... کی بهت درباره احساسم گفت... لازم نیست برای آروم کردن من دروغ بگی. اگر حست واقعی بود به خاطرش تا آخر دنیا می رفتم ولی نامجون این دروغ درد داره اینو نگو.

نامجون : من دروغ نمی گم جینی.

جین : من باورت نمی کنم. تو چشمام نگاه کن و بگو.

نامجون سرش رو بالا آورد. باورش نمی شد جین آنقدر بهش بی اعتماد باشه. بغضی که به خاطر بی اعتمادی جین تو گلوش به وجود اومده بود رو قورت داد. حالا فهمیده بود بی اعتمادی عشق زندگی آدم هم درد داره.

نامجون تو چشمای جین نگاه کرد. نگاه هاشون بهم قفل شده بود.

نامجون : به اندازه تمام ستاره های آسمون ، به عمیقی اقیانوس ها، به گرمی خورشید ، به وسعت جهان هستی دوستت دارم. عاشقتم جینی.

جین : واو کیم نامجون هیچوقت فکر نمی کردم یه روز این ها رو بگی منم دوست دارم.

جین و نامجون همدیگه رو بغل کردن.

پایان فلش بک

bts next doorWhere stories live. Discover now