↬What brought Rebecca here↫

907 106 19
                                    

ربکا پیش از همه ی این اتفاقات، دختری سر زنده و ماجراجو بود؛ درست برعکس غریبه ی جذابش، راووس، که بعد ها شوهر عاشق و - به قول خودش - دل باخته ی ربکا شد.
ربکا درست ده سال بعد از برادر بزرگترش، کای، در کشتزار ملانیلند که در جنوبی ترین قسمت سرزمین گریفن(شیردال⟵ موجودی افسانه ای با بالاتنه ی عقاب و پایین تنه ی شیرنما)قرار داشت، به دنیا اومده و بزرگ شده بود.
خاله نولیا که به عبارتی خاله ی ناتنی ربکا به حساب میومد نقش به سزایی در تربیتش داشت .
از اونجایی که مادر ربکا اغلب اوقات مشغول برنج کاری تو شالیزار بود، معمولا مسئولیت مراقبت از ربکا و کای رو خاله نولیا به عهده می گرفت. ناگفته نمونه که کای هم توی به سلامت بزرگ شدن ربکا بی اثر نبود.
ربکا به بهترین نحو بزرگ شد؛ دختری زیبا، با وقار ، شایسته و مهربون بار اومد و دنیای خودشو به کمک طبیعت سرزمینش ساخت...دنیایی که جنگی درش وجود نداشت و همه چیز بی نقص بود.
اما زیاد طول نکشید...
در دور دست ها، دقیقا اون طرف سرزمین گریفن ، پشت جنگل بزرگ سانست(sunset) و جایی که دریای هیبرید(hybrid) اون رو به مرموزترین شکل ممکن مخفی میکرد... سرزمین سیلورسی(silver sea) واقع شده بود که با سرزمین گریفن دشمنی دیرینه داشت.
۱۹ سال بعد از به دنیا اومدن ربکا ، دو سرزمین تصمیم گرفتن این دشمنی رو برای رسیدن به آرامش و داد و ستد متقابل ، برای همیشه پایان بدن‌.
تو این مدت، ربکا و کای در حال برگزاری مراسم خاکسپاری مادرشون بودن و چندان توانایی مواجه شدن با مشکل جدیدی رو نداشتن ؛ اما زندگی...
ربکا رو برای چیز دیگه ای آماده میکرد...
________________________________

امیدوارم از این پارت هم لذت ببرید؛ در آینده داستان جالب تر از اینی که هست میشه پس منتظر پارتای آتی باشید🥰❤°

The Brittle Shadows 1 : The Big Sister (Book 1)༊Where stories live. Discover now