chapter22-Surprise(2)

1K 239 61
                                    

یه جمله ی رایجی هست که میگه دنیا خیلی کوچیکه! بار ها شده که راهمون خیلی اتفاقی با کسی که فکرشو نمیکنیم یکی بشه و اگه درست نگا کنیم این دنیا نیست که کوچیکه. انرژی هایی که ما هرکدوم به اطراف میدیم همچین نتیجه ای به بار میاره!

ولی چی دارم میگم وقتی حضور ناگهانی لوهان تو قرار، نه اتفاقی بود نه انرژی کائنات، لوهان مهمون سهون بود. لوهان برای دیدن سهون اومده بود سئول ولی وقتی از ماجرا باخبر شده بود، چه عیبی داشت با حضور ناگهانیش یه حلقه به زنجیر اضافه کنه؟

اما مسئله ای که اینجا اهمیت داشت این بود که حتی سهونم دوتا سکته رد کرد بود. هیچ کدوم از هیونگاش از ادامه رابطه شون خبر نداشتن و امکان نداشت لوهان بتونه بدون سوتی اونجا بشینه و اون لبخند شیطونش رو، روش بپاچه!

لوهان تک تکشون رو که هنوزم تو شوک بودن بغل کرد. به واکنشای بچگونه شون خندید. انگار که دوباره بیست ساله شده باشن. با صدای بلند میخندیدن و بخاطر هیجان داد و فریاد میکردن ولی خب خیلی سریع سنشون، یادشون افتاد و خودشون رو جمع و جور کردن.

سهون برای لو چشم و ابرو رفت که "داری چیکار میکنی؟ قرار بود بری خونه من" و اینا البته مثل انیمه ها فقط تو ذهنش گفت و جوابش فقط انگشت شصت لوهان به معنی همه چی اوکیه بود! خب شایدم بسپرش به من! به هر حال هیچ کدوم سهونو آروم نمیکردن! لوهان بیشتر از خودش خدای سوتی بود.

لوهان جلوی همه اون چند جفت چشم برای بغل کردن سهون هم جلو رفت:

-هی سهوناااا دلم برات تنگ شده بودااا!

زیر گوشش پچ پچ کرد: خیلی ضایعی یکم شل کن! و سعی کرد با سر تکون دادن تند تند سهون زیر خنده نزنه. برای دیدن همین چیزا اومده بود. وقتی به سهون خبر داد که بعد از پرواز فرانسه به چینش و تموم کردن کاراش مستقیم برای سئول پرواز داره، خودش هم فکرش رو نمیکرد تو فرودگاه بفهمه با ییشینگ تو یه پروازه! و خودش هم فکر نمیکرد تا اینجا خودش رو دعوت کنه! در واقع قرار بود بره خونه سهون و اولین دیدارش رو با دختری که همسر پنهانیش، هضانتش رو گرفته بود داشته باشه!

-چانیول میشه زودتر پیش ببریم جریانو؟ یه ساعت و نیمه درگیریم!

جونمیون بود که اعتراض کرد و پشت بندش دوباره همه شون دور میز نشستن. لوهان با لبخند رو صورتش-صرفا در جهت حرص دادن سهونی که کم مونده بود از استرس پس بیوفته-کنار سهون جا گرفت و تا حدودی صندلیش رو بهش نزدیک کرد. میدونست قرارشون همینطور پنهان موندن بود ولی مگه دل آدم دست خودشه؟

چانیول تبلتی رو از دست منشی ش گرفت و با جدیت شروع کرد:

-خب پسرا حالا که اینطور جدی دور هم جمع شدیم وقتشه برنامه رو بریزم رو دایره براتون...

و لحظه ای بکهیونو نگاه کرد. صورت پوکر شده بکهیون حتی تو اون لحظه کوتاه هم میتونست کل پشمای باقی مونده ش رو شیو کنه!

before i get to eighteenWhere stories live. Discover now