Dance With The Moon🌙

Part 9🌧

_"چطوری باید انجامش بدی؟"
جونگین سرشو روی سینه سهون جابه جا کرد و نگاهش رو از ماه نه چندان درخشانی که زیر ابر ها غایم شده بود گرفت و این رو گفت.
سهون دستش رو روی گودی کمر جونگین حرکت داد و نفسی گرفت:"نمیدونم...حتی هیچ ایده ای ندارم که ماما چه نقشه ای برام چیده"
جونگین خندید و روی تخت پایه کوتاهی که تقریبا به زمین چسبیده بود جابه جا شد و تقریبا خودش رو روی سهون ولو کرد:"مطمئنی که میخوای انجامش بدی؟اونجا پر از جادوگر های قدرتمنده!"
سهون خندید و بوسه نرمی روی لب جونگین زد:"سوییتی...تو من رو دست کم گرفتی...تا الان فقط ده یا بیست جادوگر با جادوی آبی وجود داشته...میدونی چرا؟"
جونگین سرش رو به معنی نه تکون داد و سهون نگاهش رو به آسمون که از پنجره سقفی مشخص بود دوخت:"چون جادوی آبی خیلی قدرتمنده...و اکثر جادوگر هایی که با جادوی آبی متولد میشن مقداری از جادوشون رو به یه نفر دیگه میدن تا بتونن راحت تر باشن..جادوی زیاد خطرناکه!"
جونگین با دقت به ته رنگ ابی توی چشم های سهون نگاه کرد:"تو چی!؟"
سهون شونه بالا انداخت:"ماما میگه که من تا به حال قدرت اصلیم رو نشون ندادم و بیشتر قدرتم توی وجودم مخفی شده.."
جونگین با کنجکاوی خودش رو جلوتر کشید:"چرا؟"
سهون نگاه شیطنت باری به جونگین انداخت و بعد صداش رو کلفت کرد:"تا بتونم بعدا کوچولوهای فضولی مثل تو رو یه لقمه چپ کنم."
بعد روی تخت چرخید و باعث شد که جونگین زیر تن سهون گیر بیوفته.
دقیقه ای بعد صدای شلیک خنده هاش به خاطر حرکت سریع انگشت های سهون روی شکمش به هوا بلند شد.
_"هون...هون غلط...غلط کردم"
بین خنده هاش سعی داشت که انگشت های سهون رو از خودش دور کنه ولی سهون بی خیال نمیشد و سریع تر و قوی تر شکمش رو غلقلک میداد.
_"هوننن...بس..بسه...لطفا!"
سهون خم شد و بوسه نرمی روی گونه سرخ شده جونگین گذاشت:"هیچ وقت ولت نمیکنم جونگ...هیچ وقت!"

دستش رو روی قفسه سینه جونگین حرکت داد و بعد از زیر نظر گرفتن نگاه بی حوصله جونگین چشم هاش رو بست.
جرقه های آبی و جادویی از نوک انگشت هاش درخشید و باعث شد جونگین کمی خودش رو عقب بکشه.
سهون چشم هاش رو کمی باز کرد:"نگران نباش...مراقبتم"
و دستش رو محکم تر روی سینه جونگین فشار داد.
اوه سانهی با نگرانی اونطرف تر روی کنده درختی نشسته بود و با پای چپش روی زمین ضرب گرفته بود:"سهون فقط یکم ازش نیازه...جادو رو از درون جونگین پیدا کن و بیرون بکش!کلش همینه"
سهون از بین دندون های به هم چفت شدش غرید:"به همین آسونی هم نیست...کنترل کردنش سخته!"
نیشخند زد و خبیثانه رو به جونگین زمزمه کرد:"جادوم خیلی علاقه داره که بترکونتت جونگینی!"
جونگین خودشو به درخت پشتش فشار داد و آب دهنش رو با استرس قورت داد.حضور چیز خنکی توی وجودش رو حس میکرد.جادو موذیانه به بند بند وجودش رو به دنبال ذره ای از جادو،میگشت و مثل دزد درنده ای به نظر میرسید که قصد داشت اون رو به سرقت ببره.
_"سهون...!"
وقتی خنکی جادو رو توی بند بند وجودش حس کرد ناخوداگاه ماهیچه هاش رو منقبض کرد.
حق با سهون بود که جادو خطرناکه.
نگاهش رو با نگرانی بین اوه سانهی که از جاش بلند شده بود،و سهون که دندون هاش رو به هم فشار میداد چرخوند.
سهون تمام تلاشش رو میکرد تا سد محکمی که جلوی فوران جادوش رو گرفته بود فرو نریزه.نمیخواست به جونگین آسیب بزنه.
_"س...سهون!؟"
_"هیسسس"
لبش رو به دندون گرفت و دستش رو روی سینه جونگین کمی جمع کرد.نزدیک بود.خیلی نزدیک بود.
سد ترک خورد و صدای آخ جونگین شنیده شد.دست هاش برای چنگ زدن به دست سهون بالا اومد.قلبش میسوخت و خنکی که به سمتش حجوم میاورد هم کمکی به اوضاع نمیکرد.
و بالاخره سهون لب زد:"پیداش کردم"
باریکه جرقه جادو به جادوی نهفته در وجود جونگین تماس پیدا کرد و بعد صدای ناله پر درد جونگین وجود سهون رو لرزوند:"الان...الان تموم میشه جونگ...یکم دیگه تحمل کن"
فقط باید مطمئن میشد که جادوش با جادوی جونگین پیوند خورده تا دفعه بعد راحت تر پیداش کنه.
جادوی روشنی که مطمئن بود میتونه عطر خوبش رو حس کنه،جادوی آبی رنگش رو در آغوش گرفته بود.
و بالاخره سهون دستش رو از سینه جونگین جدا کرد.
جونگین احساس ضعف میکرد.کاملا حس میکرد که یک چیزی توی وجودش تغییر کرده.
دست های محکمی دور بدنش پیچیده شد و اونو توی آغوش کشید:"ببخشید عزیزم..ببخشید.."
دست هاش رو دور گردن سهون انداخت و وقتی تونست عطر سهون رو به ریه هاش بفرسته تند پلک زد تا با اشک هاش سهون رو ناراحت نکنه.
_"معذرت میخوام..اذیتت کردم.."
بوسه محکمی روی شقیقه جونگین زد و نوک بینیش رو به موهاش جونگین کشید:"دوستت دارم"
_"نه بیشتر از من!"
و با لبخند لرزونی سعی کرد که عذاب وجدان توی چشم های سهون رو از بین ببره.
اون که نمیتونست بزاره عزیز ترینش به خاطر دردی که هنوز حس میکرد عذاب بکشه..میتونست!؟
🌧