Part 14

1K 176 130
                                    

«کاور برای این بود که پرنس و دوستان بهتون خوش آمد میگن :D (اون جایزه هم برای قشنگیه :)) )»

هر چند دقیقه یک بار دوباره به موجود بانمک روی تخت خیره می شد. فکرش تنها دور و بر او میچرخید و نمی تونست تمرکزش رو روی موضوع دیگه ای نگه داره. موضوعی که حالا بیرون از اتاق خوابش منتظر بود باهاش رو به رو بشه. در این باره واقعا نمی خواست باعث رنجش دوستش بشه و مطمئن نبود واکنش او به جونگین چه خواهد بود. بین کسانی که چشم به راه بودن یک روز توسط سهون انتخاب بشن، سارا از همه حساس تر بود. جونگین تکونی خورد و نفسش رو کمی صدا دار بیرون داد. تن کوچکش رو کمی چرخوند تا رو به پهلو بخوابه. فکر سهون دوباره از هر چیزی جز جفتش خالی شد می تونست برای حالا تنها به نگاه کردن به او ادامه بده و بقیه چیز ها رو به فردا بسپره. مطمئن بود سارا در یکی از اتاق های ویلا خوابیده است. متوجه نشد که چه زمان کنار جونگین به خواب رفت تا هر شخص یا هر چیز دیگری رو از یاد ببره. جونگین پیروز کوچک این مبارزه شده بود و حتی در رویا در کنار سهون بود. سهون رویا می دید که کنار جونگین به گندمزارشان میره اما جونگینی که در رویا کنارش ایستاده بود، بلندتر و شاید هم اندازه خودش شده بود. میخواست جفتش رو بهتر ببینه بنابراین دستش رو گرفت و او رو نگه داشت. اما همین که جونگین به او نگاه کرد دید سهون تار شد و سپس سیاه و تیره و دوباره روشن شد. آفتاب صبح اتاق رو روشن کرده بود. سهون با یادآوری رویایی که دیده بود لبخند زد و به جفتش نگاه کرد.

WishWhere stories live. Discover now