گِل - پارت اول

81 18 9
                                    

هی گایز خوبین؟ بله من هنوز زندم 🤗خب دلم میخواد یه آنچه گذشت بگم:زین افتاد هری نجاتش داد . اگر یادتون رفته بگم هری سه تا خواهر داره آماندو ، پریوس، و هانیس. آماندو داره ازدواج زورکی میکنه با نیک ک همراه با مردمشون از یه جای دیگه اومدن. هری یه درمانگره یا همون دکتر خودمون مادر بزرگشم دکترِ توی قسمت های قبل گفتم مامان لوسی در رو قفل کرده بود یادم نرفته میگمش حالا.زین رو گفتم توی قصر با لیامون همون لیام میرن لاشی بازی اینا اونجا جیجی رو می بینه. بهش میگه تو تمام این کار هارو برای مردم آواره انجام دادی خونه زندگی اینا ولی هیچ کس ترو نمیشناسه و همه لیام رو دوست دارن. لیام فلن تا اینجا فقط یه لاشیه. در مورد آدم های آواره هم توی هارزی جایی ک زین زندگی میکنه و جایی ک هری زندگی میکنه گفتم میدونم می رسیم حالا بهش.و البته اون قلعه بزرگخوب خلاصه و مفید همینا بود.ها یه چیز دیگه' این علامت هم یادتون نرفته؟؟؟ این---> ' ینی مکثنیو چاپتر بگینز:
------------------------------------------------------------------------



وقتی زین چشماش رو باز کرد دیگه دردی رو احساس نمیکرد این دفعه از سوزش استخون هاش بیدار نشده بود بلکه این بدن بهبود یافتش بود که بیدار شده بود از اون دنیا برگشته بود ولی احساس وابستگی توی این دنیا نداشت. 

تصویر روبه روش تار بود به موج های کنارش نگاه کرد ماهی هایی کوچک زرد آبی ،صدفا و گل هایی که توی آب ولو می خوردن' چشماش رو بهم زد' اگه الان ماهی دریا بود یا هرچیز دیگه ای میتونست لبخند بزنه میتونست تا آخر عمرش لبخند بزنه بدون اینکه نگران باشه فردا ممکنه دیگه چی پیش بیاد ' اون لحظه لبخند زد چون تمام دریا خوشحال بود بین اون همه شادی نمیشد شاد نباشی.

اون شادی ' چند ثانیه ای بیشتر دووم نداشت ماهی ها با چشم تو چشم شدن با زین همراهِ امواج با صدفا و گل هایی ک توش وُل میخوردن فرورفتن و زین یخ زد . 

سرمایی که وجودش رو گرفته بود از ترس بود. کجا بود؟ بوی دریا اونو یاده جایی ک‌ زندگی میکرد می انداخت مطمئن بود از خونه اش خیلی دور نشده یا اصن دور نشده. ولی دوست داشت دور شده باشه.

توپی پُر از مو کنارش با شدت بلند شد زین حتا نتوست درست ببینه اون چی بود بدن انسان مانند و دم ماهی شبیه پری های دریایی از توی قایق بیرون پرت شد. 

سکوتی عذاب آور حکم فرما شد .

 سعی کرد بلند بشه اما هیچ تکونی نخورد پس داد زد با تمام وجودش داد کشید کمک میخواست اگر اون موجود نجاتش داده بود پس نمی باس توی تنهایی ولش میکرد. قطره های اشک از گوشه چشمش پایین میومدن. 

وقتی دیگه امیدی نداشت وقتی دیگه صدایی براش نمونده بود تا داد بزنه از توی امواج آب دوباره بیرون اومد' اول سرش و بعد کل بدنش رو درست مثل ی ماهی بیرون اورد و پشت به زین روی لبه قایق نشست. هردو بی حرکت بودن و سکوت تنها جواب بود برای تمام سوالایی ک وجود داشت .

mermaid curseWhere stories live. Discover now