part 19

602 144 71
                                    


جین یونگ ❤

_پس همه چیز رو به شما میسپرم وکیل پارک

_حتما نگران نباشید روز دادگاه میبینمتون

به موکلم دست دادم و بیرون رفت به ساعت مچی ام نگاه کردم ساعت ۹ بود امروز کارم یکم دیر تر تموم شد با صدای در بفرماییدی گفتم و‌ منشی وارد شد

_قربان خانم کانگ اینجان میخوان شمارو ببینن

سرمو با خستگی تکون دادم

_بفرستش داخل

_چشم

منشی از اتاق بیرون رفت انگشت شصت و اشاره ام رو روی چشمام فشار دادم که در باز شد

_انگار بازم توی کار کردن زیاده روی کردی

چشمامو باز کردم

_چی شده سولگی؟چرا اومدی؟

_حالت خوبه؟

_خوبم فقط خستم زود بگو کارت چیه میخوام برم خونه

_اومدم پرونده ی ساختمان بیونگ رو ببرم

اهی کشیدم

_اههه اصلا حواسم نبود دیروز با خودم بردمش خونه برای اینکه روش کار کنم اگه میخوای الان بیا تا بریم خونه بهت بدمش

سرشو تکون داد

_باشه بریم چون پس فردا دادگاهه حتما باید بررسی اش کنم

از جام بلند شدم و کتم رو از پشت صندلی برداشتم و تنم کردم بعد از برداشتن کیفم از اتاق اومدم بیرون و سولگی هم دنبالم اومد

سولگی از همکارام بود و توی دانشگاه باهم اشنا شدیم سمتش برگشتم

_ماشین اوردی؟

_نه با تاکسی اومدم

_خیله خب بیا با ماشین من میریم

وارد پارکینگ شدم و با سولگی به سمت ماشینم رفتیم و سوار شدیم به محض بیرون رفتن از پارکینگ متوجه ی بارون شدیدی که میبارید شدم

_چه بارونیه

_از ساعت پنج همینجوری داره میباره نگو که متوجه نشدی اتاقت یه پنجره ی بزرگ شیشه ایی داره

_من که بیکار نیستم برم از پنجره بیرونو نگاه کنم

_تو دیگه داری تو کار کردن رکورد میزنیا

اهی کشیدمو سرمو به نشونه ی تاسف تکون دادم

بعد از حدود یه ربع به خونه رسیدم از دور یه نفرو دیدم که جلوی خونه زیر بارون نشسته بود یکی از ابرو هامو بالا انداختم 'مردم دیوونه شدن' با خودم فکر کردم و جلوی خونه پارک کردم

_همینجا بمون میرم پرونده رو برات میارم و میرسونمت

_یااا خجالت بکش جین نمیخوای به یه قهوه دعوتم کنی؟خیلی بی ادب شدی

worship Where stories live. Discover now