fake smile :) _ SHOT2

221 37 7
                                    


ساعت تقريبا 12:30دقيقه بود...
و اقای اوه خيلی زود تر از روزهای ديگر داروخانه را ترک کرده بود ...
و جونگين نيز طبق معمول زودتر از همه کار را رها ميکرد ...
لوهان هم مثل تمام شب های ديگر بايد تمام دارو ها را چک ميکرد...
لوهان با خستگی درحال چک کردن دارو ها بود که ناگهان موبايلش به صدا در امد ، او برای اينکه دارو ها را زودتر چک کند تماس را وصل کرد و ان را روی حالت اسپيکر گذاشت ...

"- بله بفرماييد ..!"

"- سلام ... من پزشک مادرتون هستم .."

لوهان با شنيدن ان جمله ی کوتاه دست از کار کردن کشيد و با وحشت پاسخ داد

"- برای مادرم اتفاقی افتاده ؟!"

دکتر کمی مکث کرد و ادامه داد

"- بله خب ...راستش ايشون بيماريشون اوت کردن ...
ما سعی کرديم با امپول و سرم بيماريشونو کنترول کنيم اما... بدون دارو اين کار ممکن نيست ...
اگه تا فردا دارو رو تهیه نکنید باید بگم به احتمال 90درصد مادرتون رو از دست ميدين "

سکوت لوهان نشان دهنده ی بغض وحشتناکی بود که به گلويش چنگ ميزد ...

"- اقا لطفا جواب بدين ...."

و کلمه های ناهنجار دکتر با صدای بوق های پی در پی متوقف شد ...
گويا با شنيدن هر کلمه از زبان او خنجری زهرآگين به روحش ميزدند ...

دیگر جانی در پاهايش نمانده بود ...
جاذبه ی زمين انقدر برايش زياد شده بودکه لوهان در برابر ان همه جاذبه به سادگی زانو زد ...
دستهايش را دور زانوهايش حلقه کرد...
اشک هایش بی وقفه گونه هایش را خیس میکردند ....
و لوهان انها را با اغوش باز میپذیرفت...
صدای اشک هایش دردناک بود..
و دردناک تر از ان صدای شکستن بغضش بود ...

"- خدايا.. مگه چيکار کردم که بايد تاوانش رو با از دست دادن کسایی که دوستشون دارم پس بدم ؟
مگه تو اين دنيای لعنتی چقد ارزو کردم که همشون مثل خاکستر دود شدنو رفتن ...؟"

بغضی که گلويش را تکه تکه ميکرد صدايش را خش دار کرده بود ...

"- مگه چندسالم بود که ازت خواستم پدرم رو برگردونی؟
حالا ... ميخوای مادرم رو به همين سادگی ازم بگيری ...؟
مگه دنيات چقدر بزرگه که من اندازه ی تمام ادمای دنيات دلم گرفته ...؟"
لوهان سکوت کرد و به قفسه ها خیره شد ....
و زمزمه وار به حرف آمد..

"-هميشه اين ادمای خوبن که قهرمان داستاناشون ميشن ... و اين ادمای بدن که ميبازن ...
من ترجيح ميدم بد باشم ...ترجيح ميدم اخر اين داستان من نباشم که ميبازم ..."

لوهان اشکهايش را پاک کرد و کنار يکی از قفسه ها ايستاد ، يکی از انها را برداشت و نگاهی کوتاه به جعبه ی سفید رنگ انداخت...
لوهان موهای لختش را بهم زد و گفت:

_ FAKE SMILE:)Where stories live. Discover now