🍷 Part 11 🍷

517 98 64
                                    

ووت یادتون نره🌞💜

-سوار نمیشی؟

به دنبال شنیدن صدا گیج سرم رو بالا آوردم.

اخمِ روی صورت راننده نشان دهنده ی چندبار  صدا کردنمو میداد. سریع از روی صندلی ایستگاه بلند شدم.
دو پله ی اتوبوس رو با کرختی بالا رفتم.چشمام برای پیدا کردن خلوت ترین قسمت به حرکت درآمد.
خودم رو روی صندلی تکی انتها رسوندم و سرمو به پنجره تکیه دادم.

چرا هر چی تلاش میکنم حال این روزام خوب نمیشه؟!

یک دوره همی با دوستام تا زمانی که مست بشم و دست روی شونه ی هم بی قید تو خیابونا آواز بخونیم تا به خونه برسیم.
بزرگترین غصم بشه ضربه زدن به سرم برای فراموشی امتحانی که داشتم.
درگیری گاه و بی گاهم با جونگین و عاشقانه ی سادم با معشوقم،همین....
چیز زیادی نمیخواستم...
ولی الان چی دارم؟!یک شیشه سرد برای تکیه زدن بهش و یک درد بی نهایت تو وجودم و غرور شکستم..!

دستم از روی تیشرت به پانسمانی که چانیول کرده بود کشیدم‌.
نیشخند تلخی روی لبهام نشست.
چطوره که خودش هم درده هم درمان؟!!

قوسی به کمرم دادم تا گوشی رو از جیب پشت جین تنگم بیرون بیارم.
دوبار انگشتم به قصد تماس تا نزدیکی آیکون سبز نزدیک شد و باز عقب کشیدم.
بالاخره با فشردن تماس نفس عمیقی برای کنترل استرسم کشیدم.

یک بوق...دو بوق....باید قطع میکردم؟! گوشی رو پایین آوردم که باشنیدن صدای ضعیفی سریع دوباره کنار گوشم گذاشتم.

"خوبی؟"

-بعد از یک هفته همینو داری بگی؟؟

سکوت چند ثانیه ای برقرار شد،لب های خشکم رو خیس کردم. چی داشتم بهش بگم؟!

"دارم‌ میام پارک پشت خونتون،پنج دقیقه دیگه میرسم......میای؟؟"

این بار سکوت از طرف آیو برقرار شد که انگار قصد شکستنش رو نداشت.لحنم بیچارگیمو فریاد میزد:

"خواهش میکنم!"

- ....

"منتظرت میمونم!"

تماس رو قطع کردم و از اتوبوس پیاده شدم.
هوا برای تیشرتی که پوشیده بودم زیادی خنک بود و نشستن روی صندلی آهنی سرد پارک باعث لرزش بیشتر بدنم شد.

زمستان نزدیک بود!...

چقدر گذشته بود؟
نیم ساعت یا بیشتر؟
چراغ پایه بلند بالای سرم با تاریک شدن هوا روشن شد.

به آیو که کنارم با فاصله نشست نگاه کردم. مثل همیشه زیبا بود. چقدر دلم تنگ شده بود ولی به خودم اجازه به آغوش کشیدنش رو ندادم،نه تا وقتی که تکلیفم با این بهم ریختگی زندگیم معلوم‌نشده. حس تب کرده ی بوییدنشو سرکوب کردم. خجالت میکشیدم مستقیم نگاه کنم و حرفمو بزنم. به دست های گره شدم و بعد تابی که بخاطر نسیم سرد هوا کمی تکان میخورد خیره شدم.

☃ωiитeя løøνe ☃Where stories live. Discover now