۱۰. فرزند موقت

102 16 0
                                    

اتمام شام هر کسی رو به سمت اتاق خودش روونه کرد. شاهزاده یونجون زودتر از بقیه اجازه گرفت تا جمع حاضر رو ترک کنه و قبل از خواب، با همسر آینده اش قدمی توی راهرو های قصر بزنه. شاهزاده لوکاس نتونست سرشو بالا ببره و این صحنه رو با چشمای سوز دار ببینه. چند دقیقه ای گذشت تا همگی سالن رو ترک کنن و لوکاس از بند احترام خارج بشه و دنبال ا/ت بگرده که هر لحظه ممکن بود برای خودش خطرناک باشه. با عجله همه ی مسیر های ممکن رو گشت و بالاخره قبل از خروجشون از ساختمان مهمانداری دو نفرشون رو دید.

یونجون دستشو بی هیچ زوری دور کمر باریک ا/ت پیچونده بود و شاهزاده ی ایرلند تقلایی برای آزاد کردن خودش نمیکرد. ذهنیت ا/ت نسبت به یونجون هر چی میخواست باشه، لوکاس نگران عملکرد طلسمش بود بخاطر همین سرعت گامشو کمتر نکرد تا بتونه زودتر از دردی که میکشید خلاصش کنه. یونجون تا همین صبح از ازدواجش ناراحت بود پس چطور نمایش وحشت بارشو به رخ لوکاس میکشید؟

لوکاس: شاهزاده یونجون؟

یونجون ایستاد و در حالی که با تاسف سرشو تکون میداد لبخندی زد. ا/ت سرشو برگردوند تا لوکاس رو ببینه، کسی که بیشتر از هر منجی دومی میتونست کمکش کنه. یونجون دستشو از دور کمر ا/ت برنداشت و با وجود اون به سمت لوکاس برگشت تا با چشمای هلالی و خوشحالش جواب برادر بزرگترشو بده.

یونجون: بله، برادر؟

لوکاس: به قدری زود دلباختین که مجال تبریک گفتن رو به ما ندادین!

امید ا/ت میتونست تو یه لحظه نابود بشه؟ این چه جمله ی کوفتی بود که فایده ای به حال خودشو بچه اش نداشت؟ یونجون اما به اندازه ی کافی از مخیله ی لوکاس خبردار بود که بدونه یه شوخی آزار دهنده بیش نیس. لوکاس جلوتر اومد و به شاهزاده ی ایرلند احترام گذاشت. وقتی دستشو گرفت و بوسه ای روش کاشت، آرامش امنیت، ضربان قلب ا/ت رو پایین کشید. شعله ی حرص و حسودی یونجون قدرت گرفت ولی تنها تونست نگاهشو بچرخونه. لوکاس هنوز توانایی وافری توی قدرتنمایی داشت و به برادر کوچیکترش میفهموند که باز هم دلربا تر از اونه وقتی حتی انتخاب هم نشده.

یونجون: وقت برای این کار بسیاره، مهمتر از هر چیزی الآن شناخت هر دو طرفه.

لوکاس: مطلع هستم که پدر برنامه ریزی فشرده ای انجام دادن اما شما برای شناخت مادام العمر فرصت دارین و تبریک فقط توی مدت تعیین شده اثربخشی خواهد داشت.

یونجون: نمیشه دست رد به دستور شاهزاده ی بزرگتر زد گرچند باقی موندن من بیشتر از بابت پیوند برادری ماست... میشنویم.

لوکاس: بانو حتما خسته هستن، چندین روز رو توی مسیر گذروندن و از صبح درگیر تشریفات قصر ما شدن. تمنا میکنم ساعات آخر روز رو به خودتون استراحت بدین. صحبت های ما زیاد طول نخواهد کشید.

The Knight's GlamorWhere stories live. Discover now