Season 6 E 4

1.6K 367 31
                                    


⬐━━━━━⋆✵⋆━━━━━⬎
⤳ season 6 ∗ EPISODE 4
⤳ Name : Slavery madness
⤳ Full 47
⬑━━━━━⋆✵⋆━━━━━⬏

زبونش رو , روی لبش کشید و دوباره به عکس روی لپتاپ نگاه کرد
سر بالا برد و به بکهیون و چانیول که مقابلش نشسته بودن نگاه کرد
سهون : انگار پیداش کردم
نگاه هر سه نفر دیگه بالا اومد
چانیول : کیه؟
سهون سرش رو کج کرد : عکسی که تو دادی با عکسایی که خالد برامون فرستاده بود چک کردم !
چشم ریز کرد : یکی هست که
نگاهشُ سمت لپتاپش کشید و چند دکمه رو لمس کرد
سهون : براتون فرستادم
نگاه هر سه نفرشون به لپتاپای مقابلشون کشیده شد
دست به سینه شد : احلام بکاری ... از مادر امریکایی و پدر عرب
به پشتیه کاناپه تکیه داد : پدرش عماد بکاری ... برادرش عمران بکاری ... و کسی که ما دنبالشیم ابوذر بکاری پسرعموش
چانیول زبونش رو , روی لب هاش کشید و گوشیش رو برداشت
شماره ی خالد رو گرفت و حالت اسپیکر رو روشن کرد تا بقیه هم بتونن حرفاش رو بشنون
چند ثانیه ی بعد صدای خالد بود که توی گوشی پیچید
خالد : اهلا و سهلا حبیبی
چشم بست و سر تکون داد ؛ هیچوقت ندیده بود این مرد سرخوش نباشه : خالد
دوباره با لهجه ی عربی و طرز بیان خنده دارش به حرف اومد : نعم سیدی
یوجین با خنده سر پایین انداخت و سهون از تاسف سر تکون داد ؛ مرد پشت خط توی هر شرایطی شوخ بود
بکهیون اما واکنش همشون رو زیر نظر گرفته بود ؛ انگار که میخواست با این واکنش ها مرد پشت خط رو بشناسه 
چانیول بی حوصله سر تکون داد : دست از شوخی بردار ، الان جاش نیست
خالد خندید : باشه سیدی ... بگو چیشده
زبونش رو ، روی لب هاش کشید : اطلاعات خود ابوذر بکاری رو میخوام
جوابی نیومد و این نشون از فکر کردن خالد به حرفاش میداد
سکوت طولانیش باعث شد دوباره به حرف بیاد : میتونی؟
اینبار خالد مطمئن زمزمه کرد : معلومه که میتونم ... فقط یکم وقت میخوام! پیدا کردن اطلاعات این ادم سخته! حتی نمیدونیم اسم اصلیش همینه یا نه! 
چانیول سر تکون داد : عیبی نداره ... میسپرم دست خودت ؛ هر وقت تونستی اطلاعات بگیری بهم خبر بده
خالد : حله
سر تکون داد : خوبه ... فعلا
خالد : وداعا سیدی
چانیول چشم چرخوند و تماس رو قطع کرد ؛ مطمئن بود که خالد میتونه اطلاعات خوبی براش پیدا کنه
بکهیون اما انگار مردد بود و زیاد اعتماد نداشت به مرد پشت خط : این میتونه پیدا کنه؟!
سهون سر تکون داد : زودتر از هرشخص دیگه ای
نگاهش چرخید و به چانیولی که کنارش میشست نگاه کرد ؛ وقتی نگاهش رو دید برگشت و با صاف نشستن کمرش رو به کاناپه تکیه داد
همین که چانیول افکار و منابع خودش رو داشت و ازشون مطمئن بود براش به اندازه کافی قبول کننده بود
بی توجه به سهون و یوجین خودش رو پایین تر کشید و سرش رو ، روی شونه ی بکهیون جا داد ؛ حس میکرد نیاز داره تا با اینکار به خودش اطمینان بده این پسر رو برای خودش داره
بکهیون نگاهی به نیم رخش انداخت و دوباره شروع به نوشتن توی صفحه لپتاپش کرد ؛ انگار جای مخالفت موافق بود گاهی چانیول اینطوری بهش تکیه کنه و نشون بده که بهش نیاز داره
یوجین اما یاداوریه موضوعی در ثانیه عصبی شد و سرش بالا اومد
نگاه عصبیش چرخید روی چانیول : اون آنالیا چی؟ اون هم وقتی شنیده تو اومدی سریع خودشُ تلپ کرده اونجا
سر بکهیون بالا اومد ؛ نگاهش یه دور روی یوجین و بعدش سمت چانیولی که به آرومی صاف میشست چرخید
چانیول هنوز سرش پایین بود و نگاه سهون برای ثانیه ای مرتعش شد و بعدش آروم گرفت و به لپتاپش نگاه کرد
سهون : نمیتونیم بهش بگیم خونه ای که مال خودت هست نیا که!
زبونش رو ، روی لبش کشید ؛ بیخیال حرف سهون و یوجین سر پایین انداخت و دوباره مشغول تایپش شد
همزمان مشت محکم سهون توی بازوی یوجین خورد و باعث شد نگاه دختر نشسته کنارش سمتش کشیده بشه
چشماش رو درشت و دندوناش رو ، روی هم فشرد ؛ با نگاهش به چانیول و بکهیون که کنار هم نشسته بودن اشاره کرد و تنها جواب یوجین بالا زدن شونه هاش شد
مگه میشد نشناسه این دختر رو؟! امکان نداشت اشتباهی این موضوع رو جلوی بکهیون بیان کرده باشه
چانیول نگاهی بهشون کرد ؛ به خوبی متوجه شده بود که یوجین انگار قرار نیست اروم بگیره و خودش باید کاری کنه
با گذاشتن لپتاپش روی میز و نگاهی به یوجین بلند شد ؛ این دقیقا حکم احظار یوجین رو داشت
بکهیون نگاهی بهش کرد و دوباره بیخیال مشغول تایپ شد
همزمان با رد شدن چانیول از مقابلش سکوتش شکسته شد
بکهیون : این آنالیا ... کی هست؟!
و بدون اینکه به سه نفری که نگاهش میکردن نگاه کنه صفحه ی جدیدی باز کرد و دنبال کلمه ی مورد نظرش گشت
چانیول : خواهر ناتنیه خالد
ابروهاشُ بالا داد : اینقدر ازش بدتون میاد؟
یوجین در حالی که بلند میشد انگشتاش روی ساعت دور مچش چرخید
آنالیا : خیلی بیشتر از اینا ... چون میدونی با هر کی که دیده خوابیده!
اشاره ی غیر مستقیم یوجین باعث شد نگاه بکهیون برای ثانیه ای بالا کشیده بشه ؛ نگاهی به چانیول کرد که تو فاصله کمی ازش ایستاده بود و دوباره مشغول خوندن کلمات توی صفحه ی مقابلش شد
به هر حال میدونست اون پسر گذشته ی صاف و تمیزی نداره و چانیول بدون پنهون کردن این موضوع باهاش وارد رابطه شد ؛ صداقت خودش رو نشون داده بود
پس حالا مهم نبود اگر یکی از اون گذشته ها آنالیا بوده یا نه
چانیول نفس عمیقی کشید ؛ با رفتار بکهیون و منطقی بودنش کامل اشنا بود اما بازم این دلیلی نبود که بخواد بخاطرش بیخیال یوجین بشه 
سمت آشپزخونه رفت و یوجین با قدم های همیشه متوسطش پشت سرش راهی شد
با رسیدنش به ورودی بازوهاش بین دستای بزرگ چانیول قفل شد و نگاهش توی نگاه آتیش گرفته ی چانیول
یوجین : چته؟!
چانیول چشم ریز کرد : تو چته یوجین؟ اینا رو برای چی جلوی بکهیون میگی؟
یوجین خیره نگاهش کرد : چون بنظرم حقشه بدونه! نه؟! حقشه بدونه که تو میتونی هم با اون باشی هم با صدتای دیگه
دندوناش رو روی هم سایید و یوجین رو بیشتر به خودش نزدیک کرد
چانیول : تو میدونی که مجبورم
اینبار یوجین بود که مماس با تنش قرار گرفت و به چشمای گر گرفته ش خیره شد
نگران بود ؛ نگران دوست اسیب دیده و خسته ش و معشوقه اش که انگار عاشقش شده بود 
یوجین : پس اگر مجبور بودی غلط کردی عاشقش شدی و مجبورش کردی باهات وارد رابطه بشه
خیره شد به چشمای چانیول : یا اجبارتُ بذار کنار یا بکهیون رو! نمیتونی هردوتا رو باهم داشته باشی ؛ به وقتی که بکهیون بفهمه فکرکن و تصمیمت رو بگیر
و بازوش رو از بین دستای چانیول بیرون کشید و از آشپزخونه بیرون رفت ؛ متنفر بود از نصیحت دیگران اما همین حالا دوستش رو نصیحت کرده بود تا اسیب نبینه ، چون فقط نگران دیوانگی هاش بود
تنها توی اشپزخونه به جای خالی یوجین خیره شد و هوای اطرافش رو با نفسای عمیق به ریه کشید تا کمی خودش رو اروم کنه اما هیچ اثری روش نداشت
چند ثانیه بعد بود که اعصاب متشنج تر از قبل قلیان کرد و باعث شد چشماش بسته بشه و فُش هایی زیر لب به خودش و زندگیش بده 
دستش سمت دکوریه شیشه ای روی جزیره رفت و با شتاب به دیوار کوبیدش و با لذت به خورد و پخش شدنش نگاه کرد
صدای بلند شکستن شیشه باعث شد یوجین نزدیک کاناپه خشک بشه و با چشمای گرد شده بچرخه سمت اشپزخونه 
سر بکهیون و سهون از لپتاپ بیرون اومد و چشماشون با بهت سمت آشپزخونه چرخید ؛ یوجین کنارشون بود و پس تنها دلیل صدایی که شنیده بودن چانیول بود
به سرعت لپتاپ رو ، روی میز گذاشت و با نگاهی به یوجین با قدمای بلند خودش رو  به اشپزخونه رسوند
یوجین اولین قدم رو سمت راهروی اشپزخونه برداشت که مچ دستش مابین انگشتای سهون قفل شد
سهون : چی بهش گفتی؟
برگشت و نگاهش روی صورت پسر نشسته روی کاناپه چرخید ؛ فکر میکرد برعکس سهون فداکاری کرده و شجاعت به خرج داده
یوجین : فقط واقعیت رو!
سهون کمی خیره نگاهش کرد و بعد از چند ثانیه با نفس عمیقی به حرف اومد
سهون : چانیول خودش اوضاع بدی داره ؛ سعی کن این وسط به بهانه ی دوستیت باعث نشی حالش از این بدتر بشه و نتونیم جمعش کنیم
یوجین مکثی کرد : ولی اون داره در حق بکهیون کوتاهی میکنه!
ابروهای پهنش بهم نزدیک شدن : باورت نمیشه ولی بهتر ازمن و تو این رو میدونه
یوجین : پس چرا
سهون عصبی بلند شد و با صدای ارومی که عصبانیتش رو فریاد میزد زمزمه کرد : چون دوسش داره یوجین! میفهمی؟! خودت هم گفتی ؛ دلُ داده رفته
نگاهی به درگاه ورودیه راهرو کرد ؛ دلش نمیخواست بکهیون شنونده ی حرفاشون باشه
سهون : چانیول دوسش داره ولی احمقه و تو با اینکارات باعث نمیشی که اون به خودش بیاد! با گفتن گذشته ش جلوی بکهیون! اصلا گذشته ی چانیول ربطی به بکهیون نداره خب؟ و اگر اتفاقی از گذشته الان میفته اینو خود چانیول باید بفهمه و به بکهیون بگه نه اینکه من و تو عین خر سرمونُ بکنیم تو رابطشون همه چی رو بگیم
نفسی کشید : اون عاشقشه و نمیدونه ولی ناخواسته داره هرکاری میکنه بکهیونُ نگه داره
یوجین : چون عاشقه حق داره اینکارُ بکنه؟!
سهون سر تکون داد : آدما حق اشتباه دارن یوجین! عاشقا هم جدا از آدما نیستن!
یوجین دندون روی هم سایید : ولی اگر اینُ به بکهیون نگیم در حقش بدی کردیم!
سهون سر تکون داد: اگر بگی در حق هردوشون بدی کردی ؛ باید خود چانیول بهش بگه!
یوجین : و کی قراره بگه؟
سهون مچ دست یوجین رو بیشتر مابین انگشتاش فشرد
سهون : هر وقت حس کنه هردوشون آمادگیش رو دارن!
یوجین خندید ، انگار که افکار پسر مقابلش رو مسخره میکرد : کی قراره امادگی پیدا کنه؟ امروز انالیا توی اون خونه بوده؛ کی امادگی پیدا میکنه بگه
سهون عصبی جلو رفت و فک یوجین و مابین دستاش گرفت
سهون : به خودت بیا یوجین! قرار نبود بذاری این احساسات انسان دوستانت گند بزنه به دوست خودمون! من گفتم اونجا بود ، گفتم برد گرفت کردش؟
خیره شد به چشماش : پشیمونم نکن ؛ پشیمونم نکن از اینکه باهات حرف زدم و بخوام که دیگه چیزی رو بهت نگم!
یوجین : و چرا فکر
سهون : من الان فقط فکر میکنم بهتره دهنتُ ببندی یوجین! رفیق من و تو اول چانیوله ؛ اونی که بخاطرش هر کاری میکنیم چانیوله ! میفهمی؟! پس اول به این فکر کن که اگر به بکهیون بگی چانیول چه آسیبی میبینه! گاهی باید خفه خون گرفت یوجین!
نگاه دختر توی چشماش چرخید و بعد دستاش رو ول کرد
سمت کاناپه برگشت و نشست : الانم سمت آشپزخونه نرو خود بکهیون گندی که زدی رو جمع میکنه!
نگاهی به یوجین کرد : دیگه بهتر از هرکسی من وتو از چانیول و کاراش و دلایلش خبر داریم ؛ خرابش نکن!
-----------------
با وارد شدنش به آشپزخونه اولین چیزی که دید چانیول جمع شده گوشه ی آشپزخونه بود ؛ پاهاش رو توی شکمش جمع کرده و سرش پایین افتاده بود
دستایی که به زانوش تکیه داده بود و از سر انگشتاش خون چکه میکرد
اخماش توی هم کشیده شد وبا دمپاییش تیکه های شیشه رو کنار زد ؛ وضع اشپزخونه خراب بود
دکوریه شیشه ای بزرگی شکسته شده و تقریبا همه جای اشپزخونه رو گرفته بود
با رسیدن کنار چانیول روی پاهاش نشست و نگاهش رو ، روی صورت گرفته و دستای زخمیش چرخوند ؛ لحظه ای حس کرد پسری که مقابلش نشسته پسر بچه ی خسته ای بیشتر نیست که انگار دوستاش توی بازی راهش ندادن یا چند تا بچه ی بدجنس ریختن سرش و چیزی که دوست داشته رو ازش گرفتن
دست جلو برد تا دست زخمیش رو بگیره اما عقب رفتن دستای چانیول باعث شد سرش رو برگردونه و به چشمای نیمه بازش نگاه کنه ؛ مردمکاش فراخ و خیره شده بود با نگاهی ناخوانا
چانیول : دست نزن ، کثیفه!
کمی  بی حس نگاهش کرد و ثانیه بعد قبل از اینکه چانیول فرصتی برای عقب کشیدن دستش پیدا کنه دستش رو گرفت و به جای زخمش نگاه کرد ؛ عمیق بود و خونریزی شدیدی داشت
گوشت کف دستش چاک خورده بود و عمق زخم رو نمایش میداد
بکهیون : خون رو هممون داریم نه؟! خون تو رنگی تر از من یا کثیف تر از خون من نیست
چانیول اما با همون نگاه ناخوانا خیره ش بود ؛ مردمکاش انگار میلرزید و دنبال چیزی میگشت
به آرومی زمزمه کرد: چرا هست
نگاه بکهیون سمتش کشیده شد ؛ انگار که قانع شده باشه سر تکون داد و زمزمه کرد: اوکی مال تو کثیف تره
انگشت اشاره ش رو کف دست چانیول کشید و خون رو پاک کرد و به ثانیه نکشیده رد خون جدیدی جاش رو گرفت  اما رد انگشتاش مابین سرخی کف دستش مرز انداخت
نگاهش خیره بود روی خونی که به ارومی روون میشد و پایین میریخت
بکهیون : ولی بازم باهاش مشکل ندارم
به چشمای نیمه باز چانیول نگاه کرد : هرچقدر میخواد کثیف باشه!
سرش رو برگردوند و اینبار انگشتاش روی زخم نشستن و فشاری بهش وارد کرد تا خونریزی کمتر بشه
اروم زمزمه کرد : هرچقدرم کثیف باشه نمیخوام از رگات بیرون بیاد که نکنه
اندازه ی خون کثیفت کم بشه
خنده ی آرومی کرد و نگاهش رو از چشمای بکهیون گرفت و به شیشه های کف اشپزخونه خیره شد ؛ تیکه های بزرگش کمی مثل اینه عمل میکردن و بازتاب تصویرشون رو هرچند کم نشون میداد
نگاهش بار دیگه روی زخم دست چانیول چرخید و با زبون لباش رو تر کرد
بکهیون : پاشو باید زخمت رو بشورم و پانسمان کنم تا عفونت نکنه!
بی اراده زمزمه کرد : تو داری بهم اهمیت میدی!
حرفش باعث شد بکهیون نیم خیز شده برای بلند شدن دوباره سرجاش برگرده و مقابلش بشینه ؛ نگاهش سمت پسر زخمی برگشت و مردمکای مرتعشش توی نگاه خسته ش چرخی زد
لباش رو تر کرد و جمله ای که مغزش براش دیکته کرد رو به زبون اورد : حتی اگه بخوامم دیگه نمیتونم بهت اهمیت ندم
چانیول چشم بست و لبخند زد ؛ نمیتونست حس خوبی که دریافت کرده بود رو به نمایش نذاره
چانیول : پس این فوق العادس
لبخند محوی زد : نمیخوای پاشی نه؟!
وقتی جوابی ازش نگرفت پوفی کشید ؛ پسر مقابلش با تموم وجود مقابله میکرد و لجباز بود
نگاهی به دورش کرد
تنها چیزی که تمیزبود بسته ی پلمپ پارچه ی پشمیه سفید رنگ روی کابینت بود
یکی رو برداشت و حین باز کردنش کنار چانیول نشست و به کابینت تکیه داد
دست بزرگ و زخمیه چانیول رو ، روی زانوهاش گذاشت
پلاستیکش رو باز کرد و پارچه ی تمیز رو گرفت دور دستای زخمیش پیچید
محکمش کرد و با دست نگهش داشت
توی جاش جابجا شد تا راحت تر بشینه و با تکیه دادن کتفش به دیوار دستاش رو بالا برد
بکهیون : بیا اینجا
و با چشم به آغوشِ بازش اشاره کرد
انتظار داشت چانیول بخنده و مسخره ش کنه ؛ قبول نکنه و مجبور بشه وادارش کنه تا توی بغلش بیاد
اما چانیول بدون حرفی تنها خودش رو به سمتش کج کرد و سرش رو ، روی کتف و سینه ش قرار داد
دستش به آرومی روی موهای چانیول جا گرفت و به نصفه و نیمه خونی بودن انگشتاش توجه نکرد
به هر حال چانیول باید دوش میگرفت ، دیگه مهم نبود اگر موهاش هم کثیف میشد یا نه
چند دقیقه گذشته بود و بکهیون تنها به نوازش موهای مشکی رنگش پرداخته بود
چانیول : نمیخوای چیزی بپرسی؟!
بکهیون : دوست داری بگی؟!
چانیول : نه!
بکهیون : پس منم نمیخوام چیزی بپرسم ؛ فقط میخوام آروم بشی
چانیول چشم بست و نفس عمیقی کشید
حس میکرد آرامشی که سالها بود گم شده بود حالا دقیقا کنارش نشسته و داره با موهاش بازی میکنه
آرامشش اینبار با بکهیون برگشته بود انگار

• Criminal Minds 🩸Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt