سه

143 28 9
                                    

کاش هنوز هم خواب بودم...!
کاش جیمین و ایونجی سر صبحی اونقدر سر و صدا نمی‌کردن. کاش تا ظهر می‌خوابیدم. کاش نیومده بودم اینجا.
متاسفانه تو دنیایی زندگی می‌کنیم که توش خواب موندن و ندیدن قشنگ تره...
چی کارش میشه کرد؟
کاش می‌شد اولین نفر، یه نفر دیگه متوجه می‌شد و بعد من، فقط از دور خبرایی میشنیدم؛
نه اینکه وسط یه صحنه قتل ایستاده باشم و به این فکر کنم که ترکیب بوی جنازه آفتاب خورده و خون و شیرینی خونگی تازه چه ترکیب مزخرفیه!
خب 18 سالگی، مثل اینکه قراره این جوری باهم شروعش کنیم...!
بیرون رفتم.
ایونجی داشت خانم لی رو اروم می‌کرد.
و جیمین هم احتمالا رفته بود دنبال پدرم!
رفتم تو اشپزخونه و فر رو خاموش کردم.
بوی شیرینش داشت حالمو بهم میزد.
به علاوه فکر نمی‌کنم دیگه کسی باشه که دلش بخواد شیرینی های پخته شده برای یه پسر مرده رو بخوره..!
صدای پدرم و پلیس‌ها رو می‌شنیدم که داشتن نزدیک میشدن.
پدرم وارد شد. عصبانیت داشت از چهره اش میبارید.
حق هم داشت! ابهتش زیر سوال رفته بود!
کی جرات کرده بود وارد ملک خصوصی آقاي کیم بزرگ بشه و کسی رو بکشه ...؟!
پدرم با خشم رو به پلیس‌ها گفت:
+ مطمئن شید خودکشی بوده ...
و بعد زیر لب غر غر کرد :
+ مطمئنم کسی نمیتونه وارد خونه من شه... معلومه که خودکشیه...!
پلیس جوانی نگاهی به بدن بو گرفته پسر انداخت و بعد جای زخم رو نشون داد و گفت:
+ کاملا معلومه که خودکشی نیست... این کار فرومنه!
که البته با چشم غره پدرم ساکت شد.
پدرم چشم غره‌ای رفت و بعد اشاره کرد که ایونجی و خانم لی رو بیرون ببرن
و بعد گفت:
+ خب این کوفتی که گفتی چی هست اصلا؟!
پلیس دیگه ایی که مسن تر و با تجربه تر به نظر مي‌رسيد، گفت:
+ فرومن... یه قاتل زنجیره ایه...از جمله کابوسای این منطقه است!  یه قاتل و متجاوز روانیه که تا الان با احتساب این قربانی جدید 21 نفرو کشته؛ اما نه اثر انگشتی به جا میزاره ، نه هیچ سرنخ دیگه ایی...
پلیس جوان تر با هیجان پرسید:
+ فرومن که خیلی معروفه! چطور نمیشناسینش جناب کیم؟!
پلیس مسن تر توجهی نکرد و ادامه داد:
+ راستش طبق الگوریتمی که این قاتل داره، برای ما قابل پیش بینی بود که این روزا یه قربانی دیگه پیدا کنیم...
من من کرد و ادامه داد:
+ اما حتی فکرش هم نمی‌کردیم قربانی بعدی تو عمارت شما پیدا شه... منظورم اینه که به هر حال امنیت اینجا...
حرفش با فریاد پدرم نصفه کاره موند :
+ نمی‌خوام کلمه ای از این حرفا جایی پخش شه...
اگه حتی یک نفر بفهمه اون قاتل روانی اینجا بوده با جفتتون کاری می‌کنم که از زنده بودنتون پشیمون شید...!
بعد مشتش رو رو میز کوبید و گفت:
+ احمق‌هایی مثل شما اداره پلیس رو پر کردن که یه قاتل هر کار که می‌خواد میکنه و بعدم شما با خیال راحت میگید که هیچ اثری از خودش باقي نذاشته ...!
زیر لب ادامه داد :
+ پس هیچ اثری از خودش نذاشته، هان؟ مگه روحه !؟ همه ادما یه سرنخی از خودشون میزارن؛ اما شماها اون قدر احمقید که نمی‌تونین پیداش کنین...!
پلیس جوان تر گفت:
+ اما...
پدرم حرفش رو نيمه گذاشت و فریاد زد:
+ اما و چی؟ زود گم شید بیرون تا از کار بیکارتون نکردم...
و بعد از سوييت خانم لی بیرون رفت.
پلس مسن‌تر پلیس جوان رو دنبال خودش کشید و در حالی که از عصبانیت دست‌هاش رو مشت کرده بود؛ بیرون رفت.
***
ساعتها گذشت.
حال خانم لی هر لحظه بدتر میشد...
پدرم دستور داده بود امنیت عمارت رو چند برابر کنن.
همون طور که پدرم گفته بود هیج جا حرفی از قتل زده نشد..!
جنازه پسر خانم لی بی‌سروصدا یه از گوشه‌ای از عمارت دفن شد.
اونقدر بی سر و صدا که انگار از اول وجود نداشته...
و فقط تو چندتا روزنامه محلی برای از بین بردن شایعات نوشته شده بود که : "پسر خدمتکاری تو عمارت کیم خودکشی کرده!"
همین ...
+ یک نفر کشته شد و همین...؟
جیمین در حالی که با تعجب به روزنامه نگاه می‌کرد این رو گفت.
ایونجی با صدای گرفته ایی گفت:
+ بابا گفته جایی خبر قتل پخش نشه...
اما خب پس قاتل چی؟ جواب خانم لی رو کی میخواد بده؟ این فرومن کوفتی کیه ؟
چرا باید هچین کاری کنه ؟
جیمین پرسید:
+ هی ته؛ به نظرت یونتان هم کار این یارو فرومن بوده؟!
ایونجی گفت:
+ این به نظرت عجیب نیست اوپا؟ اگر یونتان هم کار فرومن بوده، یعنی اینکه اون می‌دونسته اولین کسی که بهش شک می‌کنی پسر خانم لیه!!چرا یه قاتل روانی باید انقدر خوب تو رو بشناسه اوپا ؟
یخ کردم...
انگار با شنیدن این جمله ها هزار تا سطل اب یخ رو رو سرم خالی کرده بودن.
من از بچگی عاشق معما بودم؛ عاشق اینکه خودم هم مثل یه معما باشم، عجیب و غیر قابل پیشبینی مثل یه ماز هزار کیلومتری!
اما اگر حرفای ایونجی واقعیت داشته باشه...
من تو دستی این قاتل لعنتی، حتی یه مارو پله ساده هم نیستم!
چه برسه به...
اگه درست باشه؛ من مثل یه عروسک خیمه شب بازیم تو دستای اون!
برای یه قاتل روانی چی از یه عروسک خیمه شب بازی ساده و قابل پیش بینی بهتره...؟؟!
جيمین گفت:
+ بعید میدونم... احتمالا همه اینا تصادفیه ...
تصادف ؟ معنی تصادف چیه؟
+ لعنتی تو نمیتونی این جوری همه مارو مسخره کنی!
ایونجی با تعجب نگاهم کرد !
لعنت بازم بلند فکر کردم ...!
گفتم :
+ اون جون این همه ادم رو به سادگی گرفته و الان یه جا نشسته و داره به سادگی ماها میخنده
جیمین گفت:
+ اخه مگه میشه هیچ اثری از خودش نذاره!؟ شاید بتونه یه قتل رو انقدر حرفه ایی انجام بده؛ اصلا تو بهترین حالت فوقش ده تا قتل...! ولی مگه میشه بیست تا ادم بکشی و هیچ اثری از خودت نذاری !!؟
ایونجی اصلاح کرد :
+ بیست تا نه ! بیست و یکی! چون هیچ پلیسی صحنه قتل پسر خانم لی رو بررسی نکرده!!
اه چرا همه چیز انقدر حال بهم زن بود؟
تلاش های مسخره پدرم برای زیرسوال نرفتن امنیت عمارت،
در عین حال که همه مون می‌دونستیم یه قاتل حرفه ای احتمالا دوبار وارد عمارت شده، داشت حالمو بهم میزد!
هوا کم کم داشت تاریک میشد..
و هوا کم کم داشت سرد میشد!
اه لعنت ...
پاک یادم رفته بود !
پاییز داشت نزدیک میشد و من هنوز ثبت نام برای دانشگاهمو انجام نداده بودم!!
خب رشته ایی که میخواستم برم ادبیات بود ،زیاد فکر کردن نمیخواست!
اما به هر حال کارای اداریش مونده بود که باید اینترنتی انجام میدادم و این اتفاقای مزخرف باعث شده بودن همه‌ي برنامه هام رو فراموش كنم.
با عجله بلند شدم و رو به جیمین و ایونجی گفتم:
+ بچه ها؛ من یه سری کار دارم باید برم.
در حالی که داشتم به سمت اتاقم میرفتم، جیمین هم خداحافظی کرد و به سمت خونه اش راه افتاد!
وارد اتاقم شدم و کامپیوتر رو روشن کردم. خب طبیعتا باید سایت دانشگاهو باز میکردم، اما چرا رفتم تو گوگل و اسم فرومن رو سرچ کردم؟
کسی چه میدونه؟
.....قاتل حرفه ایی ....
...کابوس پلیس ها .....
....بدون هیچ اثری ....
احمقانه است !
هیچ اطلاعات بدرد نخوری نبود !
فقط یه سری جو سازی و شایعات!
+ فقط یه سایت دیگه رو هم نگاه میکنم و بعد میرم سراغ ثبت نامم !
سایت رو باز کردم:
قتل‌های زنجیره‌ای یکی از نوع‌های خطرناک قتل محسوب می‌شود، از آن جهت که تا قاتل دستگیر نشود، حتما قتل‌ها ادامه دارند و این قاتل‌ها هم سیری ناپذیر هستند.
در این مقاله با یکی از خطرناک‌ترین و بدترین قاتل‌های دنیا آشنا می‌شوید
...فرومن...
شاید از خودتون بپرسید چرا اسم فرومنی که بیست قربانی داشته باید بین بزرگ ترین قاتل های جهان قرار بگیره؟!
جواب اینه:
"خلاقیت این قاتل در قتل و پنهان کردن اثر خودش"
این قاتل  که تبدیل به یکی از بزرگترین کابوس های حرفه ایی ترین پلیس ها شده
چه سرنوشتی داشت اگر قاتل نمیشد؟
خب من حدس میزنم احتمالا برنده بزرگترن جوایز شیمی میشد یا یک استاد شیمی در دانشگاه اکسفورد!
از خودتون می پرسید چرا؟
کافیه نگاهی به نحوه قتل های این قاتل بندازید؛ همه‌ي قربانی ها با مواد شمیمیایی کشته شده اند!
و اثر انگشت فرومن با مواد شیمایی به طوری پاک شده که قابل شناسایی نباشند!
این توانایی سر و کله زدن با مواد شیمیایی و تهیه اونها فقط از دست کسی بر میاد که تو علم شیمی خبره باشه!
ایا تا به حال به اسمی که فرومن برای خودش انتخاب کرده دقت کردید ؟
Ferrum  اسم علمی اهنه!
فرومن حتی برای انتخاب اسمش از یک عنصر شیمیایی استفاده کرده!!
که این میتونه نشون دهنده علاقه اش به شیمی باشه!

صفحه رو بستم.
چرا هیچ کس کاری نمیکنه؟!
یاد نگاه خانم لی افتادم و یاد مجسمه شکسته تو مشتهای پسرک ...
واقعا چرا هیچ کس کاری نمیکنه ؟؟!
منم جزو اون جماعتیم که هیچ کاری نمیکنن ! مگه نه؟!
سایت دانشگاهو باز کردم ؛این دانشگاه بهترین دانشگاه تو کل کره است و من بدون اینکه از اسم پدرم استفاده کنم توی ازمون ورودیش برای رشته ادبیات قبول شده بودم!
صفحه مربوط به انتخاب رشته رو باز کردم
مشخصات کیم تهیونگ
و....
رشته : شیمی ...
کسی چه میدونه ..!
اگر بازم به قبل برمی‌گشتم بازم همین کارو می‌کردم؟!
حتی دقیق خودمم نمی‌دونم که دقیقا اون شب با خودم چه فکری کردم که نتیجه اش این شد.
اما این تصمیمی بود که من گرفتم؛
اینکه:" به جای اینکه رشته ایی که دوستش دارم و براش تلاش کردم رو انتخاب کنم؛
فقط با استفاده از قدرت پدرم خودمو تو دانشکده و رشته ایی بچپونم که هیچی ازش سر در نمیارم !!!"
شاید اگر اون شب می‌دونستم این تصمیمم باعث میشه تا چه حد زندگیم با فرومن لعنتی گره بخوره؛ هیج وقت اون تصمیم رو نمی‌گرفتم!
وقتی از دور بهش نگاه میکنی، تصمیم احمقانه ایی به نظر میرسه...!
اما خب به هر حال؛ این چیزی بود که من انتخاب کردم.
دکمه تکمیل اطلاعات رو فشار دادم و عملا تبدیل به دانشجوی ترم اول رشته شیمی تو بهترین دانشگاه کشور شدم، بدون اینکه حتی اندازه سرسوزنی درباره شیمی اطلاعاتی داشته باشم...!
سایت دانشگاهو بستم.
"تق"
چیزی خورد به شیشه !
لابد پرنده است !
"تق"
+ لعنت... اخه نصفه شبی کدوم پرنده احمقی داره خودش رو میکوبونه به پنجره ؟!!
"تق"
+ اه لعععنت!
بلند شدم تا پنجره رو باز کنم. پرده رو کنار زدم.
خشکم زد.
کاغذی رو شیشه چسبیده بود. پنجره رو با عجله باز کردم.
در حالی که تلاش می‌کردم بدون پاره کردن کاغذ، با عجله از روی شیشه بکنمش،
باد سردی تو صورتم می‌خورد و سوز سرماش تو مغزم می‌پیچید.
نامه رو باز کردم و قبل اینکه پنجره رو ببندم شروع به خوندنش کردم:
کیم تهیونگ عزیز؛
از اینکه زودتر از این نامه ایی برات نفرستادم متاسفم!
امیدوارم بودم از کادویی که برای تولدت فرستادم خوشت اومده باشه ؛
اون سگ با نمک کوچولوتو میگم!
كاش مي‌دونستي برای دادن اون هدیه کوچولو و اون کیک خوشرنگ چه زحمتهایی کشیدم!
کلید رو از خونه خدمتکارتون دزدیدم و مجبور شدم پسرش رو هم که منو دیده بود بکشم!
اشکالی نداره کیم ته؛ خودت رو سرزنش نکن!
اشکالی نداره اگه به خاطر کادو دادن به تو، مجبور شدم یکم برنامه‌ام رو عوض کنم!
دوست داشتم بیست و یکمین ادمی که میکشم خاص تر از این حرف‌ها باشه... اما خب...
بگذریم...
راستش یکم از تو و پدرت دلگیرم!
من به خاطر هدیه دادن به تو اون پسر رو کشتم!
و فکر میکنی فردا صبحش چه حالی داشتم وقتی از خواب پاشدم و دیدم نه تنها اسمی ازم نبردی، بلکه گفتی اون قتل باشکوه من، فقط یه خودکشی ساده بوده...
نمیخوام بد برداشت کنم،
شاید این کارو کردی تا بهم بگی قربانیم بی ارزش بوده!
اره... اره... حق با توعه کیم تهیونگ کوچولو!
مقصر منم!
جبرانش میکنم!
برای معذرت خواهی، بهت یه قربانی بزرگتر بدهکارم!
بدهکار...؟؟
نه... نه... فرومن نباید بدهکار بمونه!
"مطمئن باش بدهیمو صاف میکنم."
با عشق واحترام فراوان؛
از طرف فرومن!
دستم میلرزید.
اين فرومن ديگه كيه؟
چی از جون من میخواد؟!
چرا باید یهو مثل یه کابوس وارد زندگی من بشه؟!
باد سردی از پنجره تو صورتم کوبیده میشد.
هوا سرد بود.
به سردی واقعیت دنیا
و همون قدر بیرحم...

FeWhere stories live. Discover now