اعتراف میکنم.

59 8 0
                                    

امروز سر موقعه به کلاس گیاه جادویی رسیدیم ولی خبری از هری و رون نبود و حتی از کندال! معلوم نبود کجا بودن...
_اینا کجان؟
هرمیون_مثل همیشه خواب میمونن عادت میکنیی
_اخه کندال معمولا خواب نمیمونه..
شونه ای بالا انداخت و ترجیح داد درس گوش کنه..
بعد از یه ربع و خورده ای نفس زنان اومدن سر کلاس..
وقتی کندال پیش دریکو مالفوی وایساد و مشغول حرف زدن شدن..شک ام بهشون بیشتر شد اما فکر کردم اگر چیزی بینشون باشه قطعا کندال بهم میگه!
وقتی کلاسمون تموم شد همه رفتیم تا تمرین بازی کوییچ و ببینیم و هری هم رفت اماده شه واسه بازی وقتی بازی شروع شد کاملا رقابت بین دریکو مالفوی و هری پاتر حس میشد.!
توی تمام مدت حرکتا و رفتارای هری و زیر نظر داشتم و حتی متوجه حضور کندال کنارم هم نشدم تا وقتی بازی تموم شد..
بعد از مسابقه هری اومد پیشمون و رون با ذوق بقلش کرد_همیشه قهرماان مخصوصا جلوی اون مالفوی احمق!
لبخند کجی زدم.
هرمیون_هری امروز نزدیک بود بازم بیوفتی!
هری_اره میدونم انگار یکی داشت اسپل میخوند..
هرمیون_جفتمونم میدونی که کار کیه!
هری تایید کرد..
_دقیقا کار کیه؟؟؟
رون اشاره ای به اسنیپ کرد_دفعه های پیش هم اینکارو کرده تا دریکو ببره
از همون اولم به پرفسور اسنیپ حس بدی داشتم...
رون و هرمیون تصمیم گرفتن برن خوابگاه ولی هری منتظر چیزی بود و منم نخواستم تنها بزارمش..
هاگرید_دنبالم بیاین میخوام یه چیزی نشونتون بدم
با حالت علامت سوال همدیگرو نگاه کردیم و راه افتادیم...
بعد چند دقیقه پیاده روی تو جنگل رسیدیم به کلبه ی هاگرید اما با چیزی که دیدیم دهنمون باز موند...
هاگرید_بله! شاید بزرگ به نظر برسه ولی اژدها مهربونیه!
هری_عالیه!
با قیافه عجیب به هری نگاهی انداختم و روبه هاگرید گفتم_مگه اژدها وجود داره؟
هاگرید_توی دنیا مشنگ ها..نه! نداره،ولی توی هاگوارتز همه چیز وجود داره دختر
به کلبه هاگرید رفتیم و برامون توضیح داد که چطوری اژدهاشو پیدا کرد..
عصر بود کم کم هوا داشت تاریک میشد که از هاگرید خدافسی کردیم و راه افتادیم سمت مدرسه.
هوا نسبتا سرد شده بود ولی چون هودی گرم پوشیده بودم سردم نبود..
هری_از کی درباره ی ولدمورت شنیده بودی؟!
_من واقعا نمیدونستم که باعث ناراحتیت میشه..خواهش میکنم فراموشش کن!
هری_ولی قبل اینکه بگی بهش فکر میکردم..لطفا!
_گفتم که دخترایی که تو گروه هافلپاف هستن..
هری_اینو میدونستی اون که امکان داره برگرده؟!
_اره و تو باید بیخیال این موضوع شی وگرنه خودتو به کشتن..
هری_میدونم! برام مهم نیس من فقط میخوام انتقام پدر مادرم و ازش بگیرم!
_پس منم کمکت می کنم.
هری_نه نمیخوام آسیبی ببینی
با حرفش قند تو دلم آب شد ولی با پررویی سر جام وایسادم و وقتی متوجه توقفم شد متقابلن وایساد روبه روم
_تو نمیدونی که من از تو قدرتمند ترم هری میتونم کاملا بکشمش!
هری_تو نمیدونی با کی طرفی
با حالت عصبی گفتم_واسم مهم نیس من بخاطر تو....
متوجه گند زدنم شدم و دیگه ادامه ندادم و نفس عمیقی کشیدم و حرفم و عوض کردم_بخاطر حفظ جون همه میخوام اینکارو بکنم
لبخند محو کیوتی تحویلم داد و فهمیدم که نه واقعا گند زدم
اومد نزدیک و با صدای آرومی گفت_ولی من نمیخوام تو چیزیت بشه واقعا نمیخوام قدرت تو هرچی باشه از اون بیشتر نیس پس ادامه نده.
_هری..
دیگه ادامه ندادم و به لباش فقط نگاه کردم و اونم همچنان سعی داشت توی چشمام نگاه کنه اما نمیتونست..
توی همین حین به طور اتفاقی دستش به دستم و خورد و متوجه سردی بیس از حد دستاش شدم
اون سردش بود:)
دستش و گرفتم
_هری تو سردته!
هری_همم..نه خیلیم سردم نیس
روی دستم قطره ی بارون ریخت و نم نم بارون شروع شد به اسمون نگاه کردم تاریک شده بود ولی عجیب بود که نفهمیده بودیم:)
دستمو محکم تر گرفت_فک نکنم دیگ دامبلدور رامون بده مدرسه
لبخندی بهش زدم و متقابلن لبخند زد
راه افتادیم و با سرعت بیشتری به سمت مدرسه رفتیم و توی تمام مدت دست همو ول نمیکردیم..
اره واقعا اعتراف میکنم ازش خوشم اومده!

𝐻𝑎𝑟𝑟𝑦 𝑝𝑜𝑡𝑡𝑒𝑟.(𝐴𝑛𝑜𝑡ℎ𝑒𝑟 𝑏𝑒𝑔𝑖𝑛)Where stories live. Discover now