51. Love is black

35 4 10
                                    

تا حالا شده بخوای یه چیز پیچده رو برای یه بچه چهار ساله توضیح بدی؟ دیدی هر چقدر براش دلیل و منطق بیاری بازم نق میزنه و حرف خودشو تکرار میکنه؟

به نظرم دلتنگی یه همچین چیزیه. هر چقدر براش توضیح میدی که اون آدم درستی نیست! قلبتو شکونده... توی حساس ترین لحظات زندگیت تنهات گذاشته...
بازم به لج کردن ادامه میده. اینقدر ادامه میده تا دیگه کاری به جز فکر کردن به اون کسی که دلتنگشی، از دستت ساخته نیست. این وسط شاید حتی چشمات هم تر بشن...

تا حالا به این فکر کردی که عشق چه رنگیه؟ شاید آبی باشه؟! رنگ دریا... آسمون... شاید سبز؟ رنگ طبیعت... شابد صورتی یا قرمز؟ همرنگ گل های باغچه... ولی به نظر من که رنگی به جز سیاهی نداره!

عشق مشکیه. شاید بگی چجوری میشه چیز به اون قشنگی اونقدر تیره باشه؟ تو یه نفرو اینقدر دوست داری که براش تمام ارزش هاتو زیر سوال می بری... نظر بقیه برات بی اهمیت میشه یا شاید حتی براش هزاران بار فداکاری هم بکنی... اون وقت همچین چیزی سیاهه؟
من بهت میگم آره هست. مهم نیست مسیرش چقدر نورانی و زیباعه. تهش اونقدرا که تصور میکنی روشن نیست؛ یا بهتر بگم تیره تر از چیزیه که میخوای...

صبح خیلی زود با یه کابوس مسخره از خواب پریدم و دیگه خوابم نبرد. برای همین هنوز ساعت هفت نشده آماده شدم و به طرف سالن اجرا حرکت کردم. میدونم تا چند ساعت دیگه هیچ کدوم از بچه های بند نمیان و من هم به تمرین انفرادی احتیاج دارم.

امشب، روی استیج لندن قراره با لویس کپالدی آهنگ someone you loved رو اجرا کنیم. جالبه هر دفعه لندن رفتم یه اجرا با یه نفر داشتم. تور قبل نایل و این دفعه لویس.

چند ماه پیش که برنامه این اجرا رو چیده بودیم، جفتمون سر این آهنگ به توافق رسیدیم چون محبوب ترین آهنگ لویسه و متن بی نهایت قشنگی داره.

اون موقع متن ترانش به نظرم زیبا میومد ولی الان برام فقط معنی غم و مصبیت میده. جالبه که نظرت راجع به یه چیز میتونه اینقدر زود عوض بشه!

لویس خیلی اصرار کرد که دو نفری بخونیم ولی من قبول نکردم و خجالت کشیدم دلیلشو بهش بگم.
الان من حتی موقع نواختن این آهنگ با پیانو گریم میگیره و کلا دو، سه بار تونستم بدون گریه ادامش بدم. چه برسه به این که با لویس همخوانی کنم!
این خیلی وحشتناکه که امشب لویس رو به کنسرت دعوت کردم ولی حتی نمیتونم آهنگشو تا آخر بزنم!

انگشتام کیبورد رو لمس میکردن... مینواختم و اجازه نمیدادم تار شدن دیدم که برای جمع شدن اشک داخل چشمام بود، مانعم بشه.
بیشتر از دو هفته از تایید خبر جدایی من و دیلن میگذره. من حتی نزدیک گوشیم هم نرفتم. نمیخوام ببینم مردم چه فحش ها و صفت های جدیدی رو بهم نسبت دادن و دیلن دیگه چه چیز هایی رو تایید کرده. فقط سعی میکنم توی کارم غرق بشم تا وقتی برای فکر کردن به زندگی خصوصیم نمونه.

LiliumWhere stories live. Discover now