خرگوش سفید من

300 87 31
                                    

- : سلام!
جونمیون در مقابل نگاه و لحن ذوق زده ییفان نتونست جلوی لبخندش رو بگیره و جواب داد : سلام...
کنار ییفان نشست و گفت : خوبی؟!
ییفان سرتکون داد و گفت : عالی! تو چی؟!
- : منم خوبم...
- : این اولین باره که حال همدیگه رو میپرسیم...
- : قرار بود حرف نزنیم دیگه!
- : ولی الان باید کلی حرف بزنیم! من کلی حرف دارم...
جونمیون خندید و گفت : بگو...
- : خنده ات خیلی خوشگله...

لبخند جونمیون روی لبش خشک شد و با حس داغ شدن گونه هاش نگاهش رو از ییفان گرفت...
- : خیلی هم خجالتی هستی...
با دیدن قرمز شدن گونه های جونمیون خندید و گفت : خیلی هم کیوتی!
جونمیون بیشتر سرخ شد و چشماش رو بست و گفت : حرفای بد نزن!
- : وا!حرف بد کجا بود؟! کیوت حرف بدیه؟!
- : حرف بدیه حتما...یه چیزیه که فقط شما شیاطین ازش استفاده میکنید...

ییفان با صدای بلند خندید و گفت : چیزیه که فقط آدما میگن...
جونمیون با اخم بانمکش یه چشمش رو باز کرد و به ییفان نگاه کرد و گفت : یعنی چی حالا؟!
اون یکی چشمش رو هم باز کرد و منتظر به ییفان نگاه کرد...
- : یعنی بانمک...
- : من بانمکم؟!

ییفان به تایید سرتکون داد و در حالی که سعی میکرد لبخند ذوق زده اش رو مخفی کنه گفت : اشکال نداره یه چیزی بگم؟! اگه ناراحت نمیشی...
- : من که نمیدونم چی میخوای بگی ولی بگو سعی میکنم ناراحت نشم...
- : مثل خرگوش می مونی!

جونمیون باز سرخ شد و روش رو برگردوند...
- : ناراحت شدی؟!
- : نه...
- : ببخشید...
جونمیون زیرچشمی به ییفان نگاه کرد و گفت : همه شیاطین دم به دقیقه عذرخواهی میکنن؟!
- : نه فقط من اینطوریم...

سرش رو بالا گرفت و با پوزخند گفت : همیشه میخواستم متفاوت باشم...
جونمیون ریز خندید و گفت : معلومه!
- : مسخره ام میکنی؟!
جونمیون نیم نگاهی به ییفان انداخت و بعد سرتکون داد...
- : مسخره کردن گناهه ها!
- : مسخره کردن شیاطین گناه نیست!
- : گناه استثنا نداره!
- : داره!
- : نداره!
- : گفتم با من بحث نکن!
- : چرا همش باید حرف ، حرف تو باشه؟!
- : چون من از تو برترم!
- : کی گفته؟!
- : قانون!
- : کدوم قانون؟!
- : همون قانون که من رو تو بهشت گذاشته تو رو توی جهنم!

و با غیظ روش رو از ییفان گرفت تا ختم بحث رو اعلام بکنه...
ییفان آهی کشید و گفت : فکر نمیکنم فرشته ها انقدر نامرد باشن!
جونمیون زیرزیرکی به ییفان نگاه کرد که به ظاهر چهره ی محزونی به خودش گرفته بود...سریع دلش سوخت و گفت : ببخشید...ناراحت شدی؟!

ییفان وقتی چهره ی نگران جونمیون رو دید شیطنتش گل کرد و به تایید سرتکون داد و به ظاهر اشک های خیالی رو از گوشه چشمش پاک کرد...
جونمیون سریع بلند شد و یه تعظیم نود درجه کرد و گفت : معذرت میخوام!
ییفان نتونست جلوی خودش رو بگیره و با صدای بلند خندید...

جونمیون که تعجب کرده بود کمرش رو صاف کرد و با دیدن خنده های ییفان اخم کرد...
بعد اینکه خنده های ییفان قطع شد و نگاهش رو به جونمیون داد سریع همون ته مونده خنده رو هم خورد و خودش رو جمع کرد...
- : ببخشید...
- : نمیبخشم...
ییفان تعجب کرد و گفت : واقعا؟! انقدر ناراحت شدی؟!
جونمیون یه کوچولو از اخمش کم کرد و کنار ییفان نشست...
- : بخاطر تو جلوی یه شیطان تعظیم کردم...

Forbidden Love~Where stories live. Discover now