❄Part 16❄

367 98 126
                                    

همین که چانیول داخل اتاق پرتش کرد با چشمای گرد شده چند دیقه به رو به روش نگاه کرد.با شنیدن صدای کلید که تو قفل میچرخید برگشت و به در خیره شد که چانیول از پشت در گفت:« شب خوبی داشته باشین رفقا.»

کریس که با صدای اون دامبوی منحرف هشیار شده بود چشماشو آروم باز کرد و به هیکل آشنایی که پشت بهش بود نگاه کرد.

چند ثانیه طول کشید تا مغزش لود بشه و یادش بیاد کسی که رو به روشه کیه.

آروم از رو تخت بلند شد.خیلی مست نشده بود ولی ناراحتی ای که داشت باعث شده بود تو اون لحظه اون حرفارو بزنه و اشک مجسمه برفیشو در بیاره.الانم میخواست از دل سوهو دربیاره و اون جمله نفرین شده رو کامل کنه.

همین که پشت سوهو قرار گرفت دستاشو دورش حلقه کرد و بعد فرو بردن سرش تو گودی گردن سوهو با صدای آروم و پشیمونی زمزمه کرد:«سوهویا.معذرت میخوام.موضوع این نیست که تو پسر خوبی نیستی و من دوست ندارم.....این که گفتم نمیخوام دیگه دوست باشیم....به خاطر این بود که....به خاطر این بود که...»

_میخواستی دوست پسر یا همسرم باشی؟؟؟

با جمله یدفعه ای سوهو چشماشو شوکه گرد کرد و با گرفتن شونه های سوهو چرخوندش تا بتونه با دقت نگاهش کنه.با لحنی که به راحتی میشد حیرتشو فهمید گفت:«تو الان.....چی گفتی؟؟»

اینکه به گوشاش شک کرده بود ایراد نداشت مگه نه؟؟

آخه امکان نداشت همچین چیزی از سوهو بشنوه!

سوهو لبخند بزرگی زد و با چشمای هلالی شده گفت:«گفتم میخوای دوست پسر و همسرم بشی؟؟»

کریس هم لبخند بزرگی زد و همون طور که سوهو رو محکم بغل کرده بود با خنده گفت:«آره!تو دوست داری کدومش باشم؟؟»

کریس صورت سوهو رو نمی دید ولی خوب میتونست چهره غرق فکرشو تصور کنه و لبخندشو بزرگتر کنه.سوهو با همون لحن متفکری که کریس انتظارشو داشت گفت:«خب....اممممم......من نمیدونم.نانا بهم چیزی نگفته»

قسمت آخر جملشو با ناراحتی گفت و کریس یادش موند تا به نانا بگه این چیزارم به سوهو توضیح بده.به هر حال اون دوتا بهتر حرفای هم دیگرو متوجه میشدن.

بوسه آرومی روی گردن سفید سوهو که به شدت وسوسه انگیز بود زد و با صدای خماری گفت:«من دوست دارم سوهو....اونقدری که نمیشه اندازش گرفت......من.......عاشقتم!»

زود بود؟؟

مسلما نه!

اون خیلی وقت بود که میدونست.سوهو برای خودش بود.پسر کیوتی که تونسته بود از اون زندان افسردگی بیرون بیارتش و بهش انگیزه بده.......برای جنگیدن......برای ادامه دادن.......برای زندگی کردن...........برای........عاشق شدن!

اعترافش عجیب بود و مثل بقیه نبود؟؟

به هر حال کسی که عاشقش بود هم با بقیه فرق داشت.

It's Not Possible S1:Snowy Sculpture(EXO)[Full]Where stories live. Discover now