جیمین با حرص خودش رو روی تخت پرتاب کرد..حوصلش سر رفته بود و اعصابش خورد شده بود..نزدیک به یک ماهی میشد که نامجون مشغول کاراش بود و هیچ وقت و توجهی رو به جیمین اختصاص نمی داد و این جیمین رو خیلی عصبی میکرد چون که اون یک بیبیِ فوق العاده لوس و حسود بود..جیمین حتی یادت نمیومد از آخرین رابطشون چند وقت گذشته..کمی که گذشت لبخند شیطانی روی صورت جیمین نمایان شد و سریع به سمت اتاق بازیشون رفت و از بین لباس هاش دنبال اونی که نامجون رو دیوونه میکنه گشت و بعد از پیدا کردنش و پوشیدنش تل گربه ایش رو روی گوشش گذاشت و بات پلاگی که دم گربه ایش بود رو وارد اول وارد دهنش کرد و بعد از اینکه کاملا اونو خیس کرد اونو آروم وارد سوراخ نبض دارش کرد.
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
ب
عد از عادت کردن به بات پلاگش به سمت میز آرایش اتاق خودش رفت و رژ مورد علاقه نامجون رو برداشت و لباش رو حسابی وسوسه انگیز کرد..واقعا از بی توجهی های نامجون خسته شده بود و میخواست امشب دیوونش کنه حتی اگه به قیمت یک هفته لنگ زدنش تموم میشد.
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
